قرم!
قرم!
قرمداغ!
غرش طبل ها را نمی شنوند، انگار!
قرم!
قرم!
قرمباغ!
ديروز،
در نقاب دوست،
پای بر گرده ی ما فرودستان گذاشتند و بالا رفتند.
امروز،
جای خوش کرده در آغوش فرادستان،
باد درغب غب انداخته ومی گويند:" آری. ما سروران جهان، بايد به راه بياوريم، اين فرودستان، اين وحشيان را!".
قرم!
قرم!
قرمداغ و قرمباغ و...
فرياد می زنم و می گويم: " آهای! آهای! شرمتان باد!".
قهقهه می زنند و می گويند:" شرم، واژه ای است فرودست! پيشامدرن! فرادستان را چه کار به کار شرم!"
راست می گويند، انگار!
ماشين که شرم نمی شناسد،
می شناسد؟!
قرم!
قرم!
قرمداغ و قرمباغ و قرم...
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر