سه‌شنبه، اسفند ۲۱، ۱۴۰۳

کلام پنجاه یکم از حکایت قفس" "مونیتورهائی که مونیتور می کنند


"کلام پنجاه یکم از حکایت قفس"

"مونیتورهائی که مونیتور می کنند "

....(آره!.... تا جاکش بازجويه اينو بهم گفت، يهو، بازهم همون صدائی که قبلن توی مکعب شنيده بودم، اما اين بار نه ازتوی دلم، بلکه ازتوی کله ام،  داد زد و گفت:" پوچ! پوچ! پوچ! ...  که تا به خودم اومدم، ديدم بی خيال مرگ و بی خيال زندگی، تو چشای جاکش بازجويه، زل زدم و دارم بهش ميگم: " جفتت پوچ! پوچ! پوچ! پوچ!"...... که بازجويه،  پوزخند زد و جفت مشتاشو، آورد جلوی چشام و وازشون کرد و کف دستای خاليشو به من نشون داد و گفت:" بردی"!

با اون دروغائی که تا اونوخت، گفته بود و اون کلک هائی که سوار کرده بود، ديگه حناش پيش من، رنگی نداشت، برای همينم، بی خيال بی خيال، همونجور که بهش زل زده بودم، گفتم: " زندگی يا مرگ؟!".

 گفت:" بالاتر از اونا. آزادی!".

گفتم:" خر خودتی!".

غش غش خنديد و بعدش هم، در رستورانو که اون رو به رو، تو هفت هشت متری ما بود، نشونم داد و گفت:"باور نميکنی؟! پاشو! اين تو و اونم در رستوران! به سلامت!". 

گفتم: " خالی می بندی!".

گفت: " کاری نداره. امتحان کن!".

صداهه، از تو کله ام، افتاد تو سينه ام و گفت : " برو".

گفتم:"  جاکش مسلحه! از پشت ميزنتم!".

گفت: " تازه، ميشه همونی که خودت می خواستی. راحت ميشی!". از جام بلند شدم که ... می بخشی پهلوون!.... یه لحظه.... ببینم این مونیتورجاکش جلوی که هی داره زر زر می کنه .... با ز چی میخواد فرمایش کنه!.... آخ! آخ! آخ! .... خوب شد صفحه شو بازکردم! .... خودشونن ....عین جنس... آره .... تو هم باس بشنفی.... میدمش به مونیتور عقبی... چون، بعدش میخوام راجع بهش باهات حرف بزنم.... داریِش؟ ... روشن شد؟.... ).

(بلی پهلوان. تصویر آمد... )

( ایوالله!... خوب گوش کن ببین چی میگه وو توی این دنیای عنی و جنگ میان غنی و فقر خم اندرقیچی که هیچ سگی صاحبشو و هیچ صاحب سگی سگشو به رسمیت نمیشناسه،  چه خبره! .... آماده ای ؟!

(بلی پهلوان)

( پس، ببینو بشنو باید بیام سراغت!):

:"....کسی که با علم، سر و کار دارد، وقتی می خواهد نظريه ای را که هنوز به مرحله ی آزمايش درنياورده است، برای ديگران مطرح کند، می گويد:" محاسباتی را که من تا اين لحظه، از نظر رياضی،  روی اين پديده، انجام داده ام،  به من می گويند که چنين .....و..... چنان....." و..... وقتی درجه ی درستی و نادرستی آن محاسبات را، آزمايش می کند و به نتايجی عملی می رسد، می گويد: " آزمايش هائی که تا به حال در مورد اين پديده، انجام داده ام، نشان می دهند که چنين....و.... چنان...." و......تازه، پس ازاثبات عملی آن نظريه و سرمايه گذاری و توليد و وارد بازار شدن آن پديده  و فروش موفقيت آميز آن هم، نمی شود در مورد "مفيد" بودن آن، مطمئن بود و جمله ی: " حقيقت و واقعيت آن است که آن پديده، پديده ئی است مفيد و...." را به کار برد تا چه رسد به آنکه بشود در مورد "خوبی و بدی" و "درستی و نادرستی" آن،  سخن گفت. به طور مثال، همين مونيتورهائی که الان، در رو به روی ما، قرارگرفته اند! اگر فرض را براين بگذاريم که هيچ کدام از ما، تا اين لحظه، هيچ شناختی نسبت به اين پديده " مونيتور"، نداشته ايم و به ناگهان، در مقابل آن، قرار گرفته ايم ومی خواهيم بدانيم که اين پديده ی عجيب و غريب، چگونه پديده ای است، منطقن، بايد برای رسيدن به نوعی شناخت از اين پديده، آن را در ابتدا، به خوبی "حس" کنيم تا..... بعدش برسيم به درک آن و ديگر قضايا و.....نيز،  روشن است که در اينجا، منظور ازحس کردن اين پديده" مونيتور"، "ديدن" آن است و نه..... مثلن "لمس" کردن و يا....." چشيدن" و يا... "بوييدن" و يا ..... شنيدن و..... اگرچه، همه ی  اين" پنج حس" ، بعلاوه ی "حس ششم - که البته، در اينجا، مورد بحث ما نيست-، می توانند، به عنوان نوعی وسيله برای نوعی شناخت از اين پديده "مونيتور"، بکار آيند.  خوب! حالا، به مونيتور رو به رويمان نگاه می کنيم و در همان حال، از خودمان سؤال می کنيم که: " اين چيست؟!". ظاهرن، پس از طرح سؤال، شکل مونيتور، از طريق اعصاب چشم های ما، به مغز می رسند و مغر، با رجوع به آرشيو حافظه، اولن می گردد که ببيند، چنين چيزی يا چيز شبيه آن را قبلن، از طريق حواس پنجگانه، حس کرده است يا نه؟ و اگر جواب مثبت است، نسبت به آن چيزی و يا شبيه آن چيز که حس کرده است، چه احساسی دارد -  مثبت، منفی، بی تفاوت است يا نه؟! و.....همه ی اين کنش و واکنش هائی که ميان مغز و" مونيتور" رو به رويمان انجام می شود، بستگی به اين دارد که حضور اين پديده ی عجيب و غريب تا چه سطح و تا چه عمقی از حافظه ی ما را به درک خودش اختصاص داده است  و اختصاص يافتن سطح و عمق حافظه ی ما، به درک آن پديده، بستگی به اين دارد که آن پديده، کدام يک از پرده های روان-  فردی،اجتماعی، تاريخی، کيهانی و..... فوق کيهانی -  مارا متاثر ساخته باشد؛  يعنی، جايگاه مثبت و منفی  و بی تفاوتی را که اين پديده  دارد می رود تا در حافظه پنجگانه ی ما، به خودش اختصاص دهد، وابسته و پيوسته به "ما"ئی است که در برابر آن ايستاده است. اما، آيا "ما"ئی که اکنون در برابر آن پديده  قرار گرفته ايم، می توانيم مدعی شويم که تا به حال، چنين پديده ای را نديده ايم؟! ممکن است پاسخ شما اين باشد که نه، ولی،  فرض را می توانيم بر اين بگذاريم که "ما" تا به حال، با چنين پديده ای، برخورد نکرده ايم. بلی. ما، می توانيم هر فرضی را که دلمان بخواهد، فرض کنيم، اما وقتی وارد، نتيجه گيری عملی از آن فرض میشويم، می بينيم که چنين فرضی محال است! چرا؟! چون، "ما" حتا اگر بخواهيم هم، نمی توانيم به هنگام نگاه کردن به اين پديده " مونيتور"،  آن را مانند کسی حس کنيم که نه فرضن، بلکه واقعن و حقيقتن، برای اولين دفعه، با چنين پديده ای رو به رو شده است و می خواهد آن را، "حس" و "درک" و " معنا" کند!  و باز، حتا اگر ازگذاشتن خودمان به جای فرد ديگری که برای اولين دفعه با پديده ای بنام مونيتور رو به رو شده است، صرف نظر کنيم و به جای آن، سعی کنيم که خود اکنون خودمان را به جای آن خودی از خودمان بگذاريم که برای اولين دفعه، با پديده ای بنام " مونيتور"، رو به رو شده است، نه تنها نمی توانيم  مونيتوررا، با خود اکنونمان، چنان "حس" و "درک" و "معنا" کنيم که خود "ماضی" ما، در اولين برخورد، با مونيتور، آن را، "حس" و " درک" و " معنا"، می کرده است، بلکه حتا نمی توانيم چنان حس و درک و معنا کردنی را، به خاطر بياوريم! می گوئيد می توانيد؟!بسم الله! اين گوی و اين هم ميدان. چشم هايتان را ببنديد و به آرشيو حافظه تان رجوع کنيد. همکار عزيزما، در جائی از صحبت هاشان، اشاره ای به تصاوير درحال گذر مونيتورهای رو به روی ما کردند و به زبان خارجی، شعری خواندند که ترجمه اش تقريبن، اين می شود که :".... اگر از تصوير خودت در آينه ای که در مقابل آن ايستاده ای، خوشت نمی آيد، به عوض عصبانی شدن از دست آينه و شکستن آن، بهتر است که خودت را اصلاح کنی  و...... "... چيزهائی از اين قبيل و .... البته، من قصد ندارم که در رد و تأييد آن مبحث ، سخنی بگويم که مثلن، آينه،  با صفحه ی مونيتور فرق دارد و هنر و ادبيات، انعکاس بی واسطه ی جهان بيرون و درون ما نيست و از اين قبيل چيزها و.... حتا، اگرهم باشد،  آينه داريم تا آينه و يک وقت هائی هم، آينه هائی هستند که درنشان دادن سوژه ی مقابلشان، "خودی" و "غيرخودی" می کنند و.... بگذريم که وقت تنگ است و مسائل مهمتری در پيش است!  اما،  می خواهم از همان نمادی که ايشان برای بيان منظورشان سوء استفاده کرده اند، يک مقداری هم، من سوء استفاده کنم – خنده ی حضار-  بلی.... . هه...هههه.....ههههههههه... هه...... سوء استفاده، اما  نه به آن شکلی که ايشان کرده اند! – خنده ی حضار-...... هه.... هههههه. هه....هه..... بلی.....البته، می توانستم برای جلوگيری از سوء استفاده ی احتمالی حضار، به جای " کردن"، از واژه ی "شدن" استفاده کنم و بگويم که ايشان، از مونيتور، سوء استفاده شده اند! چطور است؟!- خنده ی بلندحضار- ... هه هههههه ..... هه ...هه... هه... بلی....خير!.... بگذريم!.....منظورم اين نيست.... هههه .....ههه... هه هههههه......هه...... بلکه....ههه ...هه.....خير....بلی!.....بلکه منظورم اين است که....  وقتی ايشان در مورد پديده ی "مونيتور"،  اظهار نظرفرمودند و در آن اظهار نظرها، به عمد يا به سهو، از پديده ی نوظهور" مونيتور شدن"، گذشتند و تأکيدشان را بردند  روی پديده ی "مونيتور کردن"، و حتا، آن را خيلی زيرکانه،  به مسئله ی" خودی"  و " غير خودی" ربط دادند و گوشه هائی هم به ديگر شاخه های شرکت زدند!- همهمه ميان حضار- .... و.... چون،.... اين بنده ی ناچيزهم، به هر حال، به طريقی، عضو کوچک و خدمتگذار اين  شرکت به حساب می آيم، بر خودم لازم می بينم که تا حدودی به آن پاسخ دهم!... و ......به همين دليل هم، از همکاران عزيز، خواهش می کنم که به همان صفحه ی مونيتورهائی که مورد نظر همکار محترمان بود،  توجه کنند و به من بفرمايند که اين انسان هائی که الان، مشغول بازی کردن نقش های "بد" و "خوب" و " متوسط" هستند و شما،  تصويرشان را، در صفحه ی مونيتورهای رو به رويتان ملاحظه می فرمائيد، آيا از افراد" خودی" هستند يا "غيرخودی"؟!

"لطفن، از موضوع مورد بحث خارج نشويد!"

"جلسه، مسؤل دارد و احتياج به تذکر شما نيست!........خوب!.... عرض کردم که، اين ها، خودی هستند يا غير خودی؟! جوابش، بسيار ساده است! اولن، بر اساس تعريف نانوشته ی تعدادی از اعضای شرکت جولاشگا که به ادعای خودشان، تعريف مذکور را از ميان فضاهای خالی حروف اساسنامه ای "شرکت پدر"، بيرون کشيده اند،  اين تصاويری که ما، در صفحه ی مونيتورهای مقابلمان می بينيم، تصاوير"انسان" ها نيست، بلکه تصاوير " امکان" ها است! امکاناتی که اگر نتيجه ی بازی آنها، درجهت دشمنی با  شرکت و يا  دشمنی با دوستان شرکت نباشد، دوست شرکت به حساب می آيند و پس از آنکه در ليست دوستان شرکت هم قرار بگيرند، تازه ، بستگی به آنکه بازی آنها، در راستای منافع کداميک از شاخه های شرکت، قرار گرفته باشد، عنصر" خودی" آن شاخه به حساب می آيند و عنصر" غيرخودی"، برای شاخه های ديگر شرکت! - همهمه ی حضار- ..... ثانين.....بلی!.... ثانين....اين يادداشتی که الان جلوی من گذاشتند، از طرف همکارانمان در "شاخه ی تنش کش"، است که دارند به من دستور می دهند که نبايد تنش ايجاد کنم و.... اگرنه!.... ......بلی!.... از تذکرتان متشکرم!.....چشم!.... متوجه هستم!...  که درچنين شرايطی که همه ی ما سوته دلان، برای اتحاد، در مقابل دشمن مشترکمان،  در اينجا گرد هم آمده ايم و داريم بيشتر دنبال "وفاق" روی نقاط مشترک می گرديم تا متضاد، آنوقت،.... بنده،.... تازه، مسئله ی خودی و غيرخودی را پيش کشيده ام و دارم آن را عمده می کنم!.... بلی!.... متوجه هستم!.... ولی، همکاران عزيز! آيا فراموش کرده ايد که ما، تا همين ديروز،  بر سر داشتن سهام بيشتر، با هم می جنگيده ايم و همديگر را، " حرامزاده" و " مزدور" و " خائن" و " جنايتکار" و....وابسته به عناصر "حاضر و غايب"، خطاب می کرده ايم؟! ما، حتا، پس از نازل شدن " به فرموده ی مقام عالی" و پذيرفتن آتش بس هم، تا مدت های مديدی سايه ی همديگر را با تير می زده ايم و بعد از آنهم با همه ی شعارهائی که در باره ی  منافع "وفاق" وفراهم کردن زمينه های گفتگوی با همديگر را فرياد می زده ايم........

( داريد از خط قرمز.....).

"دموکراسی، خط قرمز ندارد! .....بلی!..... ما، حتا پس ازبفرموده ی مقام عالی که: " بايد جنگ ميان خود را تا اطلاع ثانويه، کنار بگذاريم"، عليرغم همه ی آن شعارهائی که برای برداشتن ديوار ميان خودی و غير خودی می داده ايم، اما در عمل، تا اين لحظه، در هيچکدام از وسايل ارتباط جمعی زير پوشش شاخه شاخه ی شرکت، از تلويزيون گرفته تا راديو و مجله و روزنامه و وبسايت و وبلاک های رنگارنگ، به يک غير خودی، اجازه حضور و طرح ايده ها و نظرياتش را نداده ايم و اگرهم به استثناهائی، اين اجازه را داده ايم، به دليل احترام قلبی به آراء و نظريات غير خودی نبوده است، بلکه هدف از آن، به دام انداختن و پس از باغ سبز نشان دادن های اوليه، منزوی کردن سيستماتيک  آ نها و معيوب کردن زيرکانه ی چنان آراء و نظرياتی بوده است! و همين اعمال بی خردانه باعث شده است که اولن، عناصر سالم و صادقی  که برای بقاء و دوام شرکت، دل می سوزانده اند، منزوی شوند و ثانين،  دشمنان ما،  با استناد به همان اعمال، دروسايل ارتباط جمعی شان، تبليغ کنند که شرکت جولاشکا،  يعنی شرکت توليد کننده ی انديشه و گفتار و کردار زشت! يعنی شرکت توليد کننده ی جهل و تزوير و قلدری! يعنی شرکت کشنده ی شادی و سلامتی و عشق و عدالت و آزادی و صداقت و راستی و دوستی و برادری! يعنی شرکت توليد کننده ی ديکتاتورهای نر و ماده و دينی و بی دينی و مذهبی و لامذهبی و کوچک و بزرگ و چاق و لاغر و کوتاه و بلند و جاهل و مزور و قلدرعقده ای! يعنی شرکت توليد کننده ی جنگ! يعنی شرکت توليد کننده ی ويرانی! يعنی شرکت توليد کننده ی آوارگی! يعنی شرکتی که می گويد: " ما، بودن و نبودن نداريم! ما، فقط  بودن داريم! و بودن ما، سود ما است و سود ما، بودن ما!". يعنی شرکتی همه چيز خوار، جهان خوار! يعنی حيوانی که جز به منافع خودش نمی انديشد و به خاطر رسيدن به آن منافع، حتا اگرلازم شود، حاضر است که انسان و حيوان و چرنده و پرنده و آب و هوا و آسمان و زمين را، به نابودی بکشاند! برف های جنوب و شمال، دارند آب می شوند! جنگل ها، دارند می سوزند و خاکستر می شوند! کوه ها و درياها ورودها و رودخانه ها....... دستتان را بکشيد کنار!.... .بگذاريد حرفم را بزنم! ..... می بينيد؟!.... عملکرد همکارانی مثل ايشان و هم پالگی های ايشان است که شرکت ما را در سر تا سر جهان، بی آبرو کرده است! عملکرد همکارانی مثل ايشان که امروز، دستشان از آستين شاخه ی تنش کش شرکت بيرون می آيد و برای وادار کردن من به سکوت، به حربه های تطميع و تهديد متوسل می شوند! شايعه می سازند! تلفن می زنند! ايميل  و فکس می فرستند وحالا هم، ميان شما می نشينند و همهمه می کنند! يادداشت می نويسند که مواظب سخنانم باشم و از خط قرمز عبور نکنم و بعدهم.... الان..... اينجا.... با چشم های خودتان می بينيد که با وقاحت تمام، دارند مانع حرف زدن من می شوند! اين ها! همان کسانی هستند که شرکت را به اين روز سياه انداخته اند! شرکتی که روزی مدعی تمدنی نوین و پرچم داررساندن انسان به جهانی آزاد بوده است! شرکتی که نطفه ی اوليه اش، با عشق خدا ، به انسان، به طبيعت، به آزادی وعدالت و.......

داستان ادامه دارد.....

الف.  برای اطلاع بيشتر در مورد "جولاشگا"، می توانيد به مطلب " شرکت جولاشگا و آوارگان خوابگرد" که – از همين قلم -، در آرشيو سايت  موجود است، مراجعه کنيد.

ب : مطلب " شرکت جولاشگا و آوارگان خوابگرد"، مؤخره ی ای است بر رمان " آوارگان خوابگرد".

ج – رمان " آوارگان خوابگرد"، - از همين قلم - در سال 2000 ميلادی،  در خارج از کشور، به همت " انتشارات خاوران. پاريس". منتشر شده است.