سهشنبه، دی ۰۵، ۱۳۹۶
ببخشيد! شما ، همان آقای حسين پاکدلی هستيد که در سالهای اوليه ی بعد از انقلاب، مسئول پخش سيمای جمهوری اسلامی ايران بوديد؟!
آقای پاکدل عزيز.
سلام. ديدن اسمتان در تلگرام کانون کارگردانان نمايش-تئاتر- ايران، برای من اتفاقی غير منتظره و غير مترقبه بود. خواستم سلامی کنم و احوالی بپرسم اما، در يک لحظه
شک کردم که نکند شما همان آقای پاکدل نباشيد.
چون، قبلا ، از اين اتفاقات افتاده بود
و طرف مورد خطاب در فروتنانه حالت اش نوشته بود يا گفته بود، ببخشيد! به جا
نمی آورم. شما؟! و بنا بر همان تجربيات بود که برای جلوگيری از چنان سوء تفاهماتی در
پست قبلی که خدمتتات فرستادم، پرسيده بودم که
( ببخشيد! شما ، همان آقای حسين پاکدلی هستيد که در سالهای اوليه ی بعد از انقلاب،
مسئول پخش سيمای جمهوری اسلامی ايران بوديد؟)
و البته، از سوی شما خبری نشد، اما دوستانی که آن پست را ديده بودند، محبت کردند و با من تماس گرفتند و اطمينان دادند که بلی. شما، قطعا ، همان آقای حسين پاکدل هستيد و از اين نظر خيال مرا راحت کردند که اشتباه نکرده ام. درهر حال، من، "قاسم سيف " م و کار بسيار بسيار بسيار واجبی با شما دارم و خوشحال می شوم که اگر اشکالی ندارد، لطف کنيد و از طريق همين تلگرام کارگردانان تئاتر ايران و يا تلگرام "نقد تاتر" با
من تماس بگيريد. شاد، سالم و پايدار باشيد،انشاالله.
روز و شب در درون
خود ما است!
جناب حسين پاکدل.
در دو اطلاعيه ی قبل درخواست کردم که با صاحب اين قلم "قاسم سيف" از
طريق همين کانون کارگردانان خانه ی نمايش -
تئاتر- تماس بگيريد.
ادبياتی که در
اطلاعيه ی اول از آن استفاده کرده بودم، به اين دليل بود که اسم شما را در ليست
اعضای تلگرام کانون کارگردانان خانه ی نمايش – تئاتر- ديده بودم وترديد داشتم که
شما، همان حسين پاکدل دانشجوی دانشکده ی کشاورزی باشيد که در سالهای اول پس از
پيروزی انقلاب، بدون تخصص که به جای خود، حتی بدون آشنائی کافی با حوزه ی
"هنر تئاتر، سينما و تلويزيون"، مدير پخش سيمای جمهوری اسلامی شده
بوديد!
ادبياتی که در
اطلاعيه ی دوم از آن استفاده کرده بودم، به اين دليل بود که دوستانی با من تماس
گرفتند و گفتند که اگرچه جناب حسين پاکدل، در يک مصاحبه ای گفته اند که :" من
ديگر آن حسين پاکدل را نمی شناسم"، اما، ايشان، همان آقای حسين پاکدل دانشجوی
کشاورزی هستند که آن روزها، بدون هيچ تخصصی در حوزه ی هنرتئاتر، سينما و تلويزيون،
مدير پخش شبکه اول سيمای جمهوری اسلامی شده
بوده اند و...!!!
ادبياتی که در
اين اطلاعيه دارم به کار می برم، به اين دليل است که همان دوستان – کسانی که پس ازخواندن اطلاعيه ی اولم، تأييد کردند که شما
همان حسين آقای پاکدل هستيد- و ديگر همکارانی و حتی کسانی که من آنها را نمی
شناسم، از ادبيات مؤدبانه ای که در اطلاعيه هايم خطاب به شما به کار می برم،
معذب شده بودند؛ معذب، از اينکه که چرا من، علی رغم بی اعتنائی و بی تفاوتی شما نسبت
به اطلاعيه های مؤدبانه ام و مهمتر از آن ،علی رغم تذکراتی که آنها در مورد رفتار ضد انسانی شما در سيمای آن سالها، و بعد هم که
بيرون آمده شده ايد ودر نقش اپوزسيون قرار گرفته ايد نسبت به هنرمندان و آثار هنری
شان روا داشته ايد، هنوز هم شما را آقای حسين پاکدل عزيز می نامم و در پايان
اطلاعيه ام برای شما آرزوی شادی، سلامتی و پايداری می کنم؟! نکند اين اطلاعيه دادن
ها و آن جواب ندادن ها هم از جنس همان بازی های زرگری ای باشد که در اين سالهای
"پوزسيونی و اپوزسيونی" جناب
پاکدل، شاهد و حاضر و ناظر برآن بوده اند!
و به همين دليل، من ناچارم به خاطر جلوگيری ازپيش آمدن
چنين سوء تفاهم هائی، به جناب پاکدل بگويم که غرض من از جمله ی " کار بسيار بسيار بسيار واجبی با شما دارم "
که در متن اطلاعيه دوم آورده بودم ، اين است که برای آسيب شناسی و پيداکردن راه برون
رفت از مشکلات در هم پيچيده شده ای که "هنر" ايران، بخصوص در سالهای پس از
انقلاب و تا اکنون به آن دچار شده است، پروژه ای در حال انجام است که بخش محوری آن
مربوط به هنر نمايش؛ بخصوص نمايش"تئاتر" ، سينما و بررسی نقش تلويزيون
در اعتلا و يا بازدارندگی آن است. و در حوزه آسيب شناسی نقش تلويزيون، به نقش پر
رنگی که شما در آنها سالهای بين 1366 تا 1373 به عنوان مدير پخش شبکه ی اول سيما
بر عهده داشته ايد، اهميت زيادی داده شده است. بنابراين، از شما - بخصوص که حالا،
خود تان هم، دست اندکار چند رشته ی هنری شده ايد- دعوت می شود تا در اين پروژه ی آسيب شناسانه که به صورت علنی و در همين تلگرام "کانون
کارگردانان تئاتر ايران "و تلگرام
" نقد تئاتر" انجام می شود، شرکت بفرمائيد. و با احتمال موافقت شما در
اين گفتگوی آسيب شناسانه، اولين سؤالی را
که خود من شاهد و ناظر بر رفتار شخص شما به عنوان مديرپخش شبکه ی اول سيمای جمهوری
اسلامی ايران با "هنر" بوده ام، مطرح می کنم :
اولين سؤال: صاحب
اين قلم" قاسم سيف " ، نويسنده و کارگردان سريال هفت قسمتی
"راز" است که در سال 1366- 1367 از شبکه ی اول سيمای جمهوری اسلامی
ايران پخش شد. روز بعد از اولين شب پخش آن سريال، برای مونتاژ ادامه ی کار به
تلويزيون- ساختمان جام جم- آمدم. مسئول
اتاق مونتاژ گفت که از دفتر رئيس شبکه شما را خواسته اند؛ مثل اينکه اتفاقی افتاده
است. پيش رئيس شبکه رفتم و پس از گفتگو با ايشان معلوم شد که به دليل اعتراض شما
جلوی پخش بقيه ی سريال گرفته خواهد شد؛ مگر اينکه قسمت هائی از آن حذف شود. من
مخالفت کردم و چون مدعی حذف قسمت هائی از کار، شما بوديد، قرار شد که به دفتر پخش
بيايم و با خود شما صحبت کنم.
وقتی وارد دفتر
پخش شدم ، چشمم به جوانکی اخمو افتاد با ظاهری شبيه ظاهرحزب اللهی های آن زمان؛ با
لباسی چروک و پيراهن روی شلوار و ريش و مويی آشفته ی وضوگرفته که با دم پائی پاره
پوره ای، خش خش کنان اينطرف آنطرف می رفت و نشان می داد که منتظر اذان ظهر است
برای به جا آوردن اول وقت فريضه نماز، اما، انگار طلبکار بود! طلبکار از کی؟! از
من ؟! از خدا؟! از همه کس! از همه جا! از همه ی دنيا! از همه ی آنهائی که مثل او
نبودند و ... اين ها را الان می نويسم، الان که رفتار گفتار آن زمانتان را با چشم
خود ديده ام و در باره ی رفتار و گفتار اکنونتان از ديگران شنيده ام، و اگر نه ،
در سالهای اوليه ی پس از پيروزی انقلاب، من هم مثل اکثر مردم- همان 98 در صدی که
به جمهوری اسلامی رأی آری داده بودند- "مديران انقلاب آورده "را که مدعی
خدمت به مردم بودند و خودشان را نوکر مردم می دانستند، دوست می داشتم و به آنها
احترام می گذاشتم .
گفتگو در آن روز،
چگونه آغاز شد را به خاطر نمی آورم، اما چيزهائی از گفتگوی پايانی مان را به خاطر می آورم که نه
از نظر کلمات بلکه از نظر مفهومی می تواند با چنين کلماتی بيان شده باشد که شما
گفتيد، بايد تکه هائی از آن سريال را حذف کنم، از جمله موسيقی عاشقانه اول سريال و همه ی کلوز آپ های بازيگر زن را، و من گفتم: اين کار را نمی کنم.
گفتيد: پس، پخش
نمی شود.
گفتم: نشود.
گفتيد: به همين
سادگی نيست که هرکس بيايد و با بودجه بيت المال چيزی بسازد و بگذارد برود! بايد اين تکه ها را برداريد تا بقيه اش پخش
شود.
گفتم: کلمه به کلمه ی سناريو اين کار، اول به وسيله
مسئولان مربوطه خوانده شده است و بعد از تصويب شدن هم ....
گفتيد: بعله! ولی در طول توليد يک سناريوست که خيلی معروف ها، منکر می شوند و خيلی از منکرات ، معروف!
گفتم: در لحظه به
لحظه ساخت اين سريال، مسئول امر به معروف و نهی از منکر سازمان حضور داشته است!
گفتيد: در اتاق
مونتاژ چی؟!
گفتم: خدا.
گفتيد: يعنی می
خواهيد بگوئيد که شما روشنفکرها هم به خدا اعتقاد داريد؟!
گفتم: خود شما
چی! اعتقاد داريد؟!
با عصبانيت فروخورده
ای گفتيد: من روشنفکر نيستم آقا! و اين سؤالات هم به شما نيامده است! من اگر جای
تصويب کنندگان اين سناريو بودم، به آدم خدانشناس و بی دينی مثل تو
اجازه نمی دادم که از آن زنجير
پائين جام جم بالا بيايد تا چه رسد به
اينکه ...
من هم با عصبانيت
فروخورده ای گفتم: آقای عزيز! من ، کارمند رسمی اين سازمان هستم! وسالها قبل از
شما مشغول کار در اين سازمان بوده ام و اگر مسئول تعيين مدير مدبری برای پخش بودم، آدم هنر نشناس و بی تربيتی مثل
شما را پيشنهاد نمی دادم!
راه افتادم که از
اتاق خارج شوم. گفتيد: کجا؟!
ايستادم و گفتم:
حرفهايتان را شنيدم. کاری از دست من ساخته نيست. من کارم را سانسور نمی کنم.
با خشم نگاهم
کرديد و گفتيد: از موضع قدرت حرف می زنی! پشتت به کجا گرم است؟!
به آرامی نگاهتان
کردم و گفتم: به خدا! همانکه تو نميشناسيش! می شناسی؟!
تلفن را برداشتيد
و گفتيد: ببين! برای خودت و من مشکل درست نکن! آن چيزهائی را که گفتم از توش دربيار و ....
گفتم: من آدم
مستقلی هستم! قاعده ی بازی را خودم تعيين می کنم، آقا! من آدم کسی نمی شوم!
راه افتادم که
بروم. فريادزديد : الان، به اوين زنگ می
زنم تا بفهمی قاعده ی بازی را چه کسی تعيين می کند! تا بفهمی با چه کسی طرف هستی
و...
البته، روشن است
که آنچه در اينجا به شکل گفتگو آمده است، نمی تواند همان شکل از گفتگوئی باشد که
در آن روز ميان ما گذشته است، اما از نظر معنا و مفهوم و حس و حال آن واقعه خيلی
نزديک به آن لحظه است که البته کمی دراماتيزه هم شده است برای کمک به خواننده در
تصور کردن حد اقل وضعيت بيرونی آن واقعه! اما، اينکه شما تلفن را برداشتيد و به
اوين زنگ زديد و.... عين حقيقت است که ادامه اش را می گذارم به وقتی که شما حاضر
به گفتگوی آسيب شناسانه ی چگونگی راه پر
پيچ و خمی باشيد که "هنر" ازبعد
از انقلاب تا اکنون طی کرده است و نيز بدانيد
که پس از تلفن زدن شما به اوين، چه بر سر من و خانواده ام آمده است!
در هرحال، من راهی را که خودم در هنر، از قبل از انقلاب تا اکنون پشت
سر گذاشته ام ، بعلاوه ی تجربياتی را که
ديگران در طی کردن اين راه گذرانده اند، نوشته
ام و هنوز هم ادامه دارد و ...قصد من از آوردن بخش هائی از آن نوشته ها در "تلگرام
های هنری"، اين است که تنها به قاضی نرفته باشم و به کسانی "مثل
شما" که نامشان در اين نوشته ها، به دليل عملکردی که در سالهای طی شده در
حوزه های هنری داشته اند، آورده شده است، اين امکان داده شود که اگر آن واقعه را
به شکل ديگری غير از آنچه در اين نوشته آمده است ، انجام داده اند و يا ناظر بر
انجام آن بوده اند و يا از ديگران به گونه ی ديگری شنيده اند، بتوانند برای تطهير
و تنظيف آن ، مستدل و با استناد به مستندات عقل پسند اظهار نظر کنند. بنابراين،
خوب است که جناب پاکدل، نه تنها از اعمال نفوذ برای محو کردن من يا اين نوشته ها از تلگرام های هنری اقدامی نکنند - به اين دليل که فايده ای نخواهد داشت، چون، نوشته ها را در چند جا، و برای روز مبادا به
امانت گذاشته ام تا به وقتش ، يا در زمان حيات خودم منتشر شوند و يا ديگران پس از
مرگم آنها را منتشر کنند - بلکه ، بهتر
است که در اولين فرصت به ادعاهای مطرح شده در اين نوشته پاسخ دهند تا خوانندگان بی خبر اکنون و آينده ی اين نوشته
ها، بر اساس آن ادعاها ، داوری نا به جائی در مورد گذشته ی افرادی مثل ايشان ،
بخصوص دوران مديريت طلائی شان در پخش شبکه ی اول سيمای آن زمان،نداشته باشند.