پنجشنبه، فروردین ۰۸، ۱۳۹۸

به مناسبت روز جهانی تاتر به مناسبت روز جهانی تاتر

ازنمايش آفرينش تا   نمايش انقلاب

 حکيم عمر خيام می گويد: ما، لعبتکانيم و فلک، لعبت باز-  از روی حقيقتيم، نه از روی مجاز.
ويليام شکسپير می گويد: زندگی، صحنه ی نمايش "تئاتر؟" است و ما بازيگران آن هستيم.
.................................
به راستی، اين نمايشنامه ی زندگی که ما انسان ها، بازيگران آن هستيم، از کجا آمده است؟! 
يکی می گويد که : از همانجائی آمده است که انسان آمده است. 
انسان از کجا آمده است؟ 
 از خدا، از طبيعت، از تاريخ و يا از.....
روشنترين جواب را تا همين لحظه، علم ژنتيک داده است و حتما خبرهای علمی را تعقيب می کنيد که پس از بازشدن آرشيو ژنی، قرار است از اين به بعد، جنگ تنازع بقاء و انتخاب اصلحی که در طبيعت اتفاق می افتد و داروين، کاشف آن است و مبارزات طبقاتی که در تاريخ اتفاق می افتد و مارکس، کاشف آن است ، به آزمايشگاه ها منتقل شود و در آنجا،  آن تنازع بقاء و مبارزه ی طبقاتی،  بدون کشت و کشتار و به شيوه ی صلح آميزی انجام شود و موجودات ضعيف را از سر راه تکاملی موجودات قوی بردارند و پرونده ی آنهمه مبارزات تاريخی و نمايش و تئاتر نتيجه شده از آن را ببندند و به جای آن،  نمايشنامه ی جديدی برای بشريت بنويسند که بازيگران آن، چنان در نقش های واگذارشده، فروروند که با نيروی اتم هم نشود آنها را از نقش هايشان جدا کرد!
 البته، صحبت از چنان نمايشنامه ای، هنوز زود است بايد فعلا منتظر شويم؛ چرا که حکايت اثبات چنان نمايشنامه ای،  حکايت اثبات وجود آن "مرغ آتشخوار!" است و سفر به هندوستان.
وقتی که کسی پا به صحنه ی زندگی می گذارد، نقشی را با خودش به اين دنيا می آورد؛ نقشی که در طول زندگی اين دنيائی اش، بايد از هفتخوان های ديگری بگذرد تا توجيه شود:
اولين خوان، خوان خانواده است: ( دستم بگرفت و پا به پا برد- تا شيوه ی را ه رفتن آموخت-  يک حرف و دو حرف برزبانم و...).
بيان و حرکت در نمايش"  تئاتر؟" و گفتار و کردار، در هر خانواده ای ونقشی که از طرف پدر و مادر بر ما  تحميل می شود ، بار ارزشی بخصوص خودش را دارد: يعنی، پدر و مادر، از طريق آموختن نوعی بيان و نوعی حرکت، ارزش های مورد باور خودشان را به ما منتقل می کنند. اگر مختصات نقشی که ما از آن دنيا با خودمان آورده ايم، يعنی" مختصات ژنتيکی ما"،  در برابر نقشی که پدر و مادر می خواهند بر ما تحميل کنند، مقاومت کند، آنوقت، آنها از شيوه های تطميع و يا تهديد استفاده می کنند  تا سر انجام، نقش جديد را بر قالب ما راست کنند. اين دوره ی ظاهرا کوتاه نقش پذيری ، بعد ها نقش مهمی را در بازی ما-  در نقشی که قرار است روی صحنه ی زندگی بازی کنيم- بازی خواهد کرد. مگر آنکه نقش بازگرفته شده، از خصوصيات ژنتيکی ما ، آنقدر قوی باشد که نقشی را که پدر و مادر برای ما در نظر گرفته اند  نپذيريم و مصداقی بشويم برای اين شعرکه: ( تربيت نا اهل را، چون گردکان بر گنبد است  و...).
و يا اگر بپذيريم، اما  بعد از آنکه وارد خوان بعدی که -خوان جامعه- است، بشويم و آنوقت جامعه بخواهد نقش مورد نظر خودش  را که ريشه در فرهنگ " سنت و مذهب و هنر"  خودش دارد، بازهم از طريق عامل  تهديد و تطميع بر قامت ما راست کند و ما  نپذيريم، آن وقت مصداقی خواهيم شد برای اين شعر  که " پسر نوح با بدان بنشست - خاندان نبوتش گم شد".
بيرون آمدن از نقشی که خانواده و جامعه بر ما تحميل کرده اند، کار آسانی نيست:
 چرا که اولا،  خود ما آگاه به بازی کردن آن  نقش ها نيستيم؛  چون  به ما باورانده اند که آنچه را داريم بازی می کنيم، نقش نيست، بلکه شخصيت ما است و اگر آن را به کناری بگذاريم، بی شخصيت و بی هويت می شويم!
دليل دوم اينکه به کنار گذاشتن چنان نقش هائی از نگاه – سنت و مذهب- در قالب  قانون و عرف، مجازات هائی به دنبال دارد.  
دليل سوم: گاهی هم ممکن است که خود ما، به دلايلی متوجه شويم که داريم نقشی را بازی می کنيم  که خانواده و يا جامعه بر ما تحميل کرده است ، ولی به دليل طمع و يا ترس به بازی در آن نقش ادامه دهيم و چون به خلوت میِ رويم، آن کار ديگرمی کنيم و منظور من از آن کار ديکر، عرق خوردن و ترياک کشيدن و زن بازی و مرد بازی و سگ و گربه بازی و پرنده بازی و اينترنت بازی و تلگرام بازی و  .... از اين قبيل چيزها نيست؛ چون، اين چيزها مربوط به حوزه ی خصوصی زندگی آدم ها است و ربطی به کسی ندارد؛ بلکه منظورم به اين است که ممکن است، خدای ناخواسته ، در جامعه ای ، در نقش مدافع استقلال و آزادی در سنت و مذهب و هنر و ....  ظاهر شويم و يقه مان را پاره کنيم و چون به خلوت می رسيم، کمر به قتل استقلال  و آزادی در سنت و مذهب و هنر و.... ببنديم .
بازيگری در صحنه ی زندگی، يعنی دودوزه بازی، و دودوزه بازی، در صحنه ی زندگی، عملی زشت و ناپسند است، اما بازيگری روی صحنه  نمايش"تئاتر؟"، عملی است زيبا و پسنديده. چرا؟ چون، کارش نشان دادن اعمال ناپسند همان سايه روشن های نقش هائی است که انسان ها در اثر تطميع و تهديد به آن تن داده اند و هدفش، آزاد کردن انسان ها است از بازی در چنان نقش های تحميلی. يعنی تغيير موقعيت؛ تغييررفتار و گفتار های ناپسند و در نهايت،  تغييرانسان، تغيير جامعه و .... تغيير جهان؛ جهانی که زر و زور و تزوير بر آن حکم می رانند. 
حالا سؤال اين است که آيا خود "هنر" و به تبع آن خود "هنرمند" - در اينجا، هنر نمايش"تئاتر؟"  مورد نظر است- که  با چنين ادعائی پای به ميدان گذاشته است ، از نمايش"تئاتر؟" انقلاب  تا به اکنون،  توانسته است خودش را  از آلودگی به زر و و زور و تزوير حفظ کند و مصداقی نشود برای اين ضرب المثل که می گويد:" رطب خورده، منع رطب کی کند؟!