جمعه، فروردین ۱۷، ۱۴۰۳

نقش هرم " هنردر پيروزی قطعی وياشکست احتمالی "انقلاب ما!"

                        نقش هرم

                        " هنرما"

                    در پيروزی قطعی

                             و

                             يا

                     شکست احتمالی

                      "انقلاب ما!"

 

    "توضيحی برای جلوگيری از سوء تعبيرو تفسيرهای احتمالی رايج "

سخنانی که در ذيل می آيد، اقامه ی دعوا ، دادگاه و يا حکمی از پيش صادر شده در باره ی نظام ، دولت حزب، جناح ، سازمان، گروه و يا اشخاص حقيقی "قبل و يا بعد از انقلاب" نيست؛ بلکه، روی سخن اين مطلب با خود من و شمائی است که در روز پيروزی انقلاب" 22 بهمن ماه 1357" حد اقل بيست ساله به بالا بوده ايم و امروز که حدود چهل چندسال از آن روز می گذرد، حد اقل بايد شصت وچند ساله به بالا باشيم و فرزندانی و شايد هم نوه های حد اقل بيست چندساله ی راضی و يا ناراضی از اين انقلاب " چهل چند ساله شده" داشته باشيم که می خواهند بدانند "ما" – پدران ومادران و یا پدربزرگ ها و مادر بزرگ ها و ديگر اعضای خانواده و فاميل و دوستان و آشنايان شصت و چند ساله به بالای راضی و ناراضی امروز- ، چه نقشی در به وجود آمدن انقلاب داشته ايم و در روز پيروزی انقلاب" 22 بهمن ماه 1357" در چه مرتبتی - بوده ايم و از مال و منصب ، چه داشته ايم و امروز در در چه مرتبتی  هستيم و چه مالی داريم و دارای چه منصبی هستيم و اگر مرتبت  و مال و منصب آن روز مان را از دست داده ايم و يا به زور ازما گرفته اند، دليلش چه بوده است و اگر آن روز، مرتبت  و مال و منصبی نداشته ايم و امروز داريم، چگونه به دست آورده ايم و....

..............................
انقلاب يعنی چه؟

انقلاب – درجامعه- یعنی انفجارناگهانی ای که منجر به ويرانی "ساختار هرمی جامعه " می شود.

در هرم، فشار از بالا به سوی قاعده است.

در هرم جامعه ی ايران، "شاه" در رأس امور مملکت بود و ديگران، پس از شاه، به ترتيب در سلسله مراتبی نزولی پائين می آمدند تا می رسيدند به قاعده ی هرم جامعه. و اگر با همين نگاه، به بافت تشکيل دهنده ی آن هرم بزرگ نگاه می کرديم، هرم های ديگری را می ديديم، با "شاهی" که در رأس آن هرم نشسته بودکه البته، به او، شاه نمی گفتند، بلکه مثلا، در هرم جوامع روستا ئی مان ، به او، "خان" يا "کدخدا" می گفتند که در رأس هرم قرارداشت و پس از او، ديگر روستائيان در مراتبی نزولی پائين می آمدند تا می رسيدند به قاعده ی هرم.
در ارتش، در کارخانه ها، در ادارات، در دانشگاه ها، در حوزه های هنری – تأتر. سينما. تلويزيون- در حوزه های علميه، در بازار و.... حتی، دکه های سيگاررفروشی کنار خيابان و گردوفروش ها و مواد فروش ها و لات ها و گنده لات هاهم، هرم مخصوص به خودشان را داشتند و بر مجموعه ی اين هرم ها که تشکيل دهنده ی هرم اصلی بودند، يک قانون، حکم فرما بود: شدت کار و فشار زندگی به نسبت نزديکی به قاعده هرم ، بيشتر می شد و بهروری از نتيجه ی کار، نسبت به نزديکی به رأس هرم، بيشتر. به اين طريق، قاعده ی هرم، روز به روز، کم جان تر و رأس هرم، فربه تر می شد، تا صدای ترک خوردن های هرم اصلی به گوش شاه برسد، سال ها طول کشيد و وقتی هم که صدای ترک خوردن ها را شنيد، ديگر کار از کار گذشته بود و با انقلاب ،هرم اصلی که هرم دو هزار و پانصد ساله ی شاهنشاهی بود، از هم پاشيد!

پس از پیروزی انقلاب،  از جمله هرم هائی که برای جايگزين کردن خودشان  به جای هرم شاهنشاهی به تکاپو افتاده بودند، عبارت بود از:

هرم مذهب.

هرم سنت.

هرم روشنفکری.

هرم های "مذهب و سنت" که به قاعده ی هرم اصلی متلاشی شده نزديک بودند وبه معنائی، اصلا خود آن قاعده بودند، پس از کژ و مژ شدن هائی ، با تکيه دادن به همديگر، خودشان را جمع و جور کردند و سر انجام، با از خود کردن نود و هشت درصد آراء ، مسابقه فی مابين برای ساختن هرم جدید، از هرم "روشنفکری" بردند و هرم مشترکشان را با نام " جمهوری اسلامی" بر پاداشتند .
عناصر تشکيل دهنده ی هرم شکست خورده ی" روشنفکری" ، سه نوع بود:
الف: عنصر روشنفکری متاثر از دموکراسی غربی.
ب: عنصر روشنفکری متاثر از ديکتاتوری پرولتاريائی.
ج: عنصر روشنفکری متاثر از اسلام شيعی.
که هر کدام از اين عناصر، هرم خاص خودشان را داشتند.

هرم " روشنفکری متاثر از دموکراسی غربی " که شاه در رأس آن بود، به دليل فاصله ی زيادی که از هرم " مذهب و سنت " گرفته بود، پس از انقلاب و خروج شاه ، در ظاهر، منزوی شد و در سالهای اوليه ی انقلاب، توان بازگشتن به صحنه ی قدرت را پيدانکرد.
هرم "روشنفکری متاثر ازاسلام شيعی" که بيشتر به هرم مذهب و سنت نزديک بود، پس از کژ و مژ شدن هائی در همان سال های اوليه انقلاب، نهايتا، به کانون گرم خانواده که همان- مذهب و سنت – بود، بازگشت.
شاخص ترين هرم " روشنفکری متاثر از ديکتاتوری پرولتاريائی" که تا حدودی همچون هرم های "سنت و مذهب" به قاعده نزديک بود و برای حفظ خودش از متلاشی شدن " که بعضی آن را واقع بينی می دانند و بعضی خيانت!"، به هرم های – مذهب و سنت- تکيه داد و در آن تماس مرز به مرز، عنصرهائی از عناصر تشکيل دهنده ی آن، به مرور يا جذب جاذبه ی قدرت هرم " مذهب و سنت" و يا اگر مقاومت کردند، منزوی ، زندانی و يا کشته و آواره شدند!
و اما هرم "هنر و ادبيات"، اگرچه به دليل جوهر ساختاری هرم جامعه ، ازهمان سه عنصر فکری " غربی. اسلامی و مارکسيزم لنينيزم" " متاثر بود، اما ، از نظر کمی ، هرم هنرمندان و نويسندگان متاثر از غرب ، اکثريت را تشکيل می دادند و بعد هم هرم متاثران و دنباله روهای هنر و ادبيات سوسياليستی و کوچکترين هرم هم ، متعلق به هرم طرفداران اسلام بود که قبل از انقلاب از طرف دو هرم ديگر، تحت فشار قرارگرفته بودند و به مسجدها و حسينيه ها پناه برده بودند وبه همين دليل هم، پس از پيروزی انقلاب و استقرار نظام جمهوری اسلامی ،همان تحت فشار قرارگرفتگان و به مساجد و حسينه پناه بردگان قبل از انقلاب، موقعيت را غنيمت شمرده و با خواندن سرود انقلابی نه شرقی و نه غربی، وارد ميدان شدند و با دل پری که از هنرو ادبيات قبل ازانقلاب داشتند، ، اول شروع به قلع و قمع آثار و خالقان آثار هنری طرفداران غرب کردند که سالها، به آنها ، " سرکوفت عقب ماندگی" ، زده بودند و بعد هم، نوبت هنرمندان و شاعران و نويسندگان مارکسيست رسيد که اعتقاد آنها را به اسلام، اعتياد به افيون ناميده بودند.
در ميان آن عناصر انقلابی مذهبی ای که پس ازپيروزی انقلاب ، خلق هنر و ادبيات اسلامی را ، هم حق و هم وظيفه ی خود می دانستند، عناصرفرصت طلب "بادی مذهبی" هم بودند که پس از گرفتن لوله ی تفنگ هايشان به سوی هنرو ادبيات پيش از انقلاب و گفتن " حالا ديگه نوبت ما است!" در همه ی ارگان های دولتی و نيمه دولتی و غير دولتی نفوذ کرده بودند و مثل خوره به جان انقلاب افتاده بودند تا "شاه" عرصه های دين و هنر و علم و تجارت و سياست و ... شوند و برای هرچه زودتر رسيدن به رأس خالی شده ی از"شاه" هرم مورد نظرشان، دست از هيچ توطئه ای برنداشتند و هيچ جنايتی را فرو نگذاشتند!

آنها عناصری محروم بودند که تازه، پای به صحنه گذاشته بودند و مست از قدرت، "عقده "ی محروميت کشيدن هايشان را "عقيده " کرده بودند و – در حوزه ی هنر و ادبيات – دريک " کلوزآپ " که گناه کبيره بود، حتی در يک "لانگ شات " هم حاضر نبودند در کنار هنرمندان و نويسندگان و شاعران قبل از انقلاب قرار بگيرند؛ غافل از آنکه، خود هنر و ادبيات، به "گوهر"، نه در يک " کلوزآپ" ، بلکه در يک " لانگ شات " هم ، در کنار تفنگ نمی تواند قرار بگيرد. و آن هنر و ادبياتی که با تکيه بر تفنگ " سبز و سفيد و سرخ" به وجود می آيد، اثری است عقده ناک که با تفنگ می آيد و با تفنگ هم می رود! و چنان شد که در طول اين چهل سال ، عده ای از همان ها ، به خود آمدند و راهشان را از آن "هنربندان و نبی سندگان و ماعران سبز و سفيد و سرخ " انقلاب آورده جداکردند و به "گوهر هنر" تسليم شدند و نه تنها تفنگ را به دور انداختند، بلکه در برابر آن تفنگ به دست ها ايستادند؛ تفنگ به دست هائی که هنوز هم با تکيه برتفنگ ( تفنگ، به عنوان نمادی از قدرت است؛ قدرتی با ذهنيتی هرمی سبز و سفيد و سرخ به ارث رسيده از پيش از انقلاب) دست به خلق آثار "هنربندی و نبی سندگی و ماعری" می زنند و همچنان ترس از آن دارند که اگر تفنگ را بر زمين بگذارند و يا آن را از دست بدهند، اثرهنری و ادبی شان از دست خواهد رفت!