"کلام شصت و چهارم از حکایت قفس"
"- عناصر حاضرو غایب و....-"
( ....آيا هدف از استفاده از
انرژی موجود در خاک قبرستان های قديمی، انتقال آرزوهای برآورده نشده ی انسان های
قديمی، به کالبد انسان های جديد نبوده است و... به همين طريق، قطعات متفاوت و
رنگارنگ پازل نامرئی شان می آيد و ذهن بيننده و شنونده وحشت زده و هراسان را به
بازی می گيرد تا با طرح پاسخ ها و پرسش هائی که به هيچوجه من الوجوه، ما به ازای
خارجی ندارند، اين شائبه را در ذهن ايجادکنند که شرکتی بنام جولاشکا، در صدد است
که با به راه انداختن جنگ های منطقه ای، جهانی مرده و قديمی را، از دل جهان جديد
بزاياند و... در آينده، جايگزين جهان جديد کند! چرا و با چه هدفی؟! کدام قديم؟!
کدام جديد؟! مرز جديد و قديم در کجا است؟! آيا من که اکنون دارم با شما سخن می
گويم، جديد هستم يا قديم؟! خود شماها که اکنون داريد به سخنان من گوش می کنيد،
چه؟! آيا قديم هستيد يا جديد؟! آيا چشم ها و گوش های شما که دارند مرا می بينند و
می شنوند، جديد هستند يا قديم؟! اکسيژنی که ما، هم اکنون داريم وارد ريه هامان می
کنيم، اکسيژنی جديد است يا قديم؟! آيا اگر تصميم بگيريم که بخش های قديم و جديد
وجودمان را ازهمديگرجدا کنيم.....)
( توله
سگ! مگر بهت نگفتم که ديگر اينطرف ها پيدايت نشه؟!).
( چرا
گوش بچه رو گرفتی؟!).
(تو،
به اين نره خر، ميگی بچه؟!).
( مگه
چيکار کرده؟! ولش کن!).
(چکارکرده؟!
مگه نميشنوی که چی داره میگه! مگه نمیشنوی که داره چه کس و شعرهائی برای خودش
بلغور میکنه!ميخواد نون من بدبخت رو
ببره!).
( هيچ
فکر نمی کردم که اينقدر سنگدل باشی!).
( اگر
بگذارم که اين يک وجبی دکانم رو....).
( دست
وردار! کدوم دکون؟ گنجشک چی هست که کله پاچه اش باشه! مثلن، تو پدرش هستی!).
( من
اگه همچين بچه ای می داشتم همينجا کله اش را گرد تا گرد می بريدم!).
( يعنی
ميخوای بگی که تو، پدرش نيستی؟!).
(
همونقدر که تو مادرش هستی، من هم پدرش هستم! خوب شد؟!).
(ميشنوی؟!).
( چی چی
رو؟!).
(
صدارو!).
(کدوم
صدا؟!).
(صدای
بلا!).
( کدوم
بلا؟!).
(همون
بلائی که ميگفتن داره مياد!).
(از
کجا؟! از کدوم طرف؟!).
( از
چپ و راست. بالا وو پائين. ازهمه جا!).
( اون
تفنگو بده ببينم!).
( خاليه. فشنگ نداره!).
( مهم نيست!).
(تفنگو فعلا ولش کن! بیا ببین رادیو چی داره میگه!)
(نمیشنوم. صداشو بلندترکن!)
( باشه... بیا... بلندترش کردم.....میشنوی؟!)
( آره)
رادیو: "...آهای! آهای! آهای بچه های
پدر و مادرهای دنيا!چيزی نمانده بود که مرده ی شما، به خاطر دير رسيدن آگهی
تسليتی که قرار بود در روزنامه چاپ کنيد، نمی رد! اما، از آنجائی که گروه تسليت
سازان ما، هميشه با حسن نيت، به انجام وظايف محوله مشغول هستند و لحظه ای غافل نمی
شوند که خدای نخواسته ، درمرده ای، به
خاطر دير رسيدن آگهی تسليت، ميل زنده ماندن، بيدار شود، لذا با تمام مشکلاتی که
اين اقدام خطير در پيش داشت، توانستيم که به موقع، يک آگهی تسليت مجانی، برای
شما، دست و پا کنيم و هرچه زودتر، ميل
زنده شدن دوباره را، در مرده ی شما بکشيم تا اگر خدای نخواسته، خود شما به اين فيض
عظما نائل نشديد، حد اقل، نامتان در رديف
بلازدگان، ثبت شود و فرزندان شما، در آينده
بتوانند بگويند که اجداد آنها هم، در روزهای بلا، در زمره ی مرده داران
بوده اند و....- صدای گوینده به ناگهان قطع می شود و به جایش صدای سمفونی بتهون
شنیده می شود..."
(چرا قطع شد؟!)
(
سانسور!).
( کدوم
سانسور؟!).
(
دستگاه سانسورجمهوری اسلامی!).
(مگه
اين قضيه، در سازمان ملل اتفاق نميافتاد؟!).
(
چرا).
( خب،
در اينصورت ، جمهوری اسلامی، کاره ای نيست که بخواد اين چيزارو، سانسور بکنه يا
نکنه! مثل مسابقات فوتباله ديگه. تصويروصدا فرستاده ميشه به ماهواره، اونوقت، هر کسی، توی هرجای دنيا که باشه و آنتن
مخصوص اون ماهواره رو داشته باشه، ميتونه اين برنامه رو هم بگيره)
( در
این صورت، اشکال ازخود رادیوی سازمان ملله!)
(یعنی ترسيده
اند که ...)
"...سمفونی
پنجم بتهون قطع می شود ومتعاقب آن، صدای گوینده شنیده می شود که می گوید: بینندگان
و شنوندگان محترم! نگران نباشيد! همه ی اعضای حاضر در سازمان ملل، صحيح و سالم
هستند. صدای آن چند انفجاری را که چند دقيقه پيش، از طریق رادیوهاتان شنیدید و یا در صفحه ی تلویزیون هاتان مشاهده
کردید، حقيقت ندارد، بلکه آنها تصاويری بودند از تداخل امواج مغزی نيات خرابکارانه
ی عناصری بنام " عناصر حاضر و غايب" که می توانند به اشکال مختلف، در
همه جا، حضور پیداکنند و اين شائبه را در
ذهن ايجادکنند که شرکتی بنام جولاشکا، در صدد است که با به راه انداختن جنگ های
منطقه ای، جهانی مرده و قديمی را، از دل جهان جديد بزاياند و... در آينده، جايگزين
جهان جديد کند! چرا و با چه هدفی؟! کدام قديم؟! کدام جديد؟! مرز جديد و قديم در
کجا است؟! آيا من که اکنون دارم با شما سخن می گويم، جديد هستم يا قديم؟! خود
شماها که اکنون داريد به سخنان من گوش می کنيد، چه؟! آيا قديم هستيد يا جديد؟! آيا
چشم ها و گوش های شما که دارند مرا می بينند و می شنوند، جديد هستند يا قديم؟!
اکسيژنی که ما، هم اکنون داريم وارد ريه هامان می کنيم، اکسيژنی جديد است يا
قديم؟! آيا اگر تصميم بگيريم که بخش های قديم و جديد وجودمان را ازهمديگرجدا کنيم از کجا شروع خواهيم کرد؟! ..."
(آه! اه! اینکه داره همون حرف های منو تکرار میکنه!)
(خفه شو بچه! بذار ببینم چی داره میگه!...)
( چرا خفه شم! نخیر خفه نمیشم! مگر من همین حرف ها رو چند
دقییه پیش نمی گفتم که گفتی خفه شم و زیادی حرف نزنم؟!)
( خب راست میگه بچه!)
( خیلی خب! راست میگه بچه ات! ولی، بذار ببینم فعلا، این یارو چی میگه!)
صدای گوینده ی رادیو: "....هر نقطه از وجود ما، اگرچه
دارای تاريخ و جغرافيای مستقلی است، اما در عين حال، به تاريخ و جغرافيای نقاط
پيرامون خودش و از طريق آنها، به
تاريخ و جغرافيای وجود های سرزمينی و
زمينی و کيهانی و فوق کيهانی ديگری هم، پيوسته و وابسته است. آنوقت، در چنين پيوستگی و وابستگی وجودی ای،
اگر بر فرض محال بتوانيم، با اتلاق قديم و جديد بودن به نقطه ای، آن را، از تاريخ
و جغرافيای نقطه ای خودش جدا کنيم و به تاريخ و جغرافيای نقطه ای ديگری منتقل
کنيم، چگونه ازميان تاريخ های نا همزمان و
جغرافياهای نا هم مکان وپيوسته و وابسته ی ديگر، عبورش خواهيم داد؟! و تازه، خود
ما که اتلاق کننده ی نسبت قديم و جديد بودن، به آن نقطه هستيم، از چه نقطه ای و با
عبور از چه تاريخ و جغرافيای "حسی" و " ادراکی" و "
مفهومی"، به آن اتلاقات رسيده ايم؟! ما، وقتی می توانيم در مورد عملکرد يک
نقطه، داوری کنيم که حد اقل به سؤال های
بسيار پيش پا افتاده ای، از نوع سؤالاتی که مطرح شد، پاسخ هائی مستدل و روشن، داده
باشيم. همکار عزيز ما، در آغازصحبتشان اعتراف کردند که در گذشته ها، راجع به آن
پديده ی ماضی، شناخت درستی نداشته اند و عملکرد آن زمان ايشان را در برخورد با آن
پديده، نبايد به حساب خيانت، بلکه بايد به حساب خطا ها و اشتباهاتشان بگذاريم! از
آنجائی که واژه ی خيانت، واژه ای است غير علمی و ارتباطی با بحث و گفتگوی ما
ندارد، از آن می گذرم، اما در مورد خطا ها و اشتباهاتی که ايشان، مدعی ارتکاب به آن شده
اند، بايد عرض کنم که اگر يکبار ديگر به
فرمايشاتشان، دقيق شويم، بارها و بارها، به جملاتی مانند: " حقيقت اين است
که...... واقعيت، آن بود که.......".
برخورد می کنيم و اين سؤال برايمان مطرح می شود که ايشان، به اين دليل وارد گفتگوی
با ما نشده اند که با همديگر، عقل هايمان را روی هم بگذاريم و بفهميم که آيا ايشان
واقعن و حقيقتن، در ارتباط با آن پديده ی ماضی، دچار آن خطاها و اشتباهات شده اند
يا نه؟! و اگر جواب، آری است، آيا امکان پرهيز و يا جلوگيری از آن اشتباهات، وجود
داشته است يا نه؟! و بازهم اگر جواب، آری است، آيا ديگرانی که در ارتباط با آن
پديده ی ماضی، موضعی درست متضاد با موضع ايشان اتخاذ کرده اند، دچار خطا و اشتباه نشده اند؟! و اگر جواب، نه
است، پس چرا، هر دو گروه که در برخورد با آن پديده ی ماضی، راه های متضاد – راست و
چپ. شرق و غرب. شمال و جنوب – را انتخاب
کرده اند، امروز، با همديگر به يک نقطه رسيده اند؟! آيا از راه های متضاد رفتن و
به يک مقصد رسيدن، نميتواند نشانه ی اين باشد که اشتباه و خطای حقيقی و
واقعی، در قبول و رد پديده ی ماضی نبوده
است، بلکه خطا و اشتباه، در واقعی و حقيقی پنداشتن، رد و يا قبول پديده ی ماضی،
بوده است؟! من، نوارهای سخنرانی و نوشته های فراوانی از سخنگويان هر دو گروه دارم
که مربوط به همان زمان ماضی ای می شود که
هر دو گروه، درحال رد و يا قبول پديده ی
ماضی و توليد اشتباهات و خطاهای ناشی از آن بوده اند! اگر امروز، آن نوشته ها، به دقت خوانده شوند و
به آن سخنرانی ها هم به دقت گوش داده شود، درست مثل همين امروز، بارها و بارها، به همان جملات : "حقيقت،
اين است که!.... واقعيت، آن بود
که!..."، بر ميخوريم و از خودمان می
پرسيم که اينها، از کدام حقيقت و کدام واقعيت، سخن می گويند؟!حقيقت و واقعيت
احساسی؟! حقيقت و واقعيت ادراکی؟! حقيقت و واقعيت مفهومی و يا حقيقت و واقعيت
شهودی؟!حرف من اين است که اگر اکنون، به اين نتيجه رسيده ايد که آنچه را که در
زمان ماضی، حقيقت و واقعيت مي پنداشته ايد، واقعن و حقيقتن، حقيقت و واقعيت مورد
نظرتان نبوده است، آيا بهتر نيست که
امروز، به شيوه ای "واقعی"
و "حقيقی"، سخن بگوئيد و به جای گفتن: " حقيقت، اين
است که!....واقعيت، آن بود که....."،
بفرمائيد:" اين طور حس می کنم..... يا..... آنطور درک می کردم"؟!
از ملا نصرالدین پرسیدند به نظر شما، وسط زمين کجاست؟ ملا، فورن جواب داد که
: همين جائی که من ايستاده ام! می گوئی
نه، برو مترش کن .اگرچه من اطلاع ندارم که غرض سؤال کننده از طرح چنان سؤالی چه
بوده است و دادن چنان پاسخی آيا از سر سادگی و يا از سر زرنگی ملا، بوده است! اما
احساس می کنم که درگفتگوی فی مابين آنها، بايد چيزی غير از رسيدن به حقيقت و
واقعيت مورد ادعايشان مطرح بوده باشد و می خواهم عرض کنم که به گمان من، هم آن
دعواهای زمان ماضی با ملا و هم دعواهای
زمان حال، با ملا، نه بر سر"لحاف ملا" بلکه بر سر "جای" ملا
بوده است و هنوز هم هست! آن روز، بر سر آن "جائی" بوده است که ملا
آنجا ايستاده بوده است ومی گفته است که آنجا، وسط زمين است و و امروز دعوا ها برسر
همین زمین است که ملا روی آن ایستاده است و میگوید اینجا - مرکز جهان- است
و.... "
داستان ادامه دارد.......
.........................................................
توضیح:
الف : برای اطلاع بيشتر در مورد "جولاشگا"، می
توانيد به مطلب " شرکت جولاشگا و آوارگان خوابگرد" که – از همين قلم -،
در آرشيو سايت موجود است، مراجعه کنيد.
ب:
مطلب " شرکت جولاشگا و آوارگان خوابگرد"، مؤخره ی ای است بر رمان "
آوارگان خوابگرد".
ج– رمان " آوارگان خوابگرد"، - از همين قلم - ، حدود بیست و پنج سال پیش، يعنی در سال 2000 ميلادی، در خارج از کشور، به همت " انتشارات خاوران. پاريس". منتشر شده است