شنبه، آبان ۲۶، ۱۴۰۳

"کلام سی و هشتم از حکایت قفس" . "شرکت جولاشگا


 "کلام سی و هشتم از حکایت قفس"   

             "شرکت جولاشگا"

….. برای همين هم بود که وختی اونشب وارد بند شدم و همه اومدن به استقبالم، من، فقط با نيگام، دنبال رابطم ميگشتم که پيداش نکردم که نکردم. خب! مستقيمن هم نميتونستم ازکسی، سراغ اونو بگيرم تا وختی که نشستيم دور سفره وو چون خيلی نگرون حالش شده بودم و فکر می کردم که نکنه اعدام معدامی، چيزی شده باشه،  از يکی از بچه های بغل دستيم پرسيدم که توی اين مدتی که من اينجا نبودم، اعدامی ای  چيزی بوده يا نه؟ به من گفت، نه. از اين بند نبودن.  اما از بندای ديگه دوتا اعدام شدن و از اين بند هم، چند نفر و بردن به يه بند ديگه وو..... وختی پرسيدم کيا رو بردن، توی اونائی که اسمشون رو گفت، اسم رابطمم بود که هم خوشحال شدم و هم نگرون! خوشحال شدم، چون هنوز زنده بود و نگرون شدم، چون نميدونستم که دليل منتقل کردنش به يه بند ديگه، چی بوده وو آيا  ربطی به قضايای پيش اومده برای من، توی اتاق بازجوئی داشته يا نه وو در کل، با نبودن اون، از حالا به بعد، چطور ميتونم مهره هائی رو که خود او، به دستور تشکيلات، توی کله ام چيده بود، حرکت بدم وو… خب، توی همين فکرا بودم که ….. يه دفعه متوجه شدم سکوت شده وو همه ی آدمای دور سفره، ليواناشونو بلند کردن و رو به من گرفتن و منتظرن. منم فورن، ليوانمو ورداشتم و وختی ديدم که اون دوتا ديوثی که با پچ پچ در گوش همديگه، متلک، بارم کرده بودند، هنوز ليواناشونو بلند نکردن، ليوانمو گرفتم طرفشونو، رو به بقيه کردم و گفتم که : "  مثل اينکه اين دوتا دادشمون،عقبن! صبر کنيم که اوناهم ليواناشونو وردارن و...." که ديدم، يه نيگاه خم اندر قيچی و يه پوزخندی به همديگه تحويل دادن و ليواناشونو بلند کردن و اونوخت گفتم : " آره! به قول بعضيا،  اونی که من شکوندم،  رکورد اعتصاب غذا نبوده، بلکه خود اعتصاب غذا بوده وو حالا هم، همه مون ميخوريم به سلامتی اونائی که فکرميکنن با نشکوندن اعتصاب غذاشون، شاخ غولو شکوندن که.... همه زدند زير خنده، به غير از اون دوتا ديوث که باز شروع کردن به پچ پچ کردن با همديگه وو ديگه صلاح ندونستم که توی اون شرايط، پاپيچشون بشم وليوانمو رفتم بالا وو بقيه هم  ليواناشونو رفتن بالا که يکی از اون دوتا ديوثا، رو به من کرد و گفت که: " منظورت، از اين حرف چی بود رفيق؟!". گفتم: " کدوم حرف؟!". گفت : " همينکه ميگی اونائی که اعتصاب غذاشونو نشکوندن، فکر ميکنن که شاخ غولو شکوندن؟!). اومدم که بزنم تو پرش و حال جاکششو بگيرم که انگار يکی تو دلم بهم گفت وختش نيست که به دست و پاشون بپيچی و بهتره تا رابطتو نديدی و از چم و خم قضايائی که تو اين مدت، بيرون سلول و مکعب و اتاق بازجوئی گذشته، با خبر نشدی، بيگدار به آب نزنی! برای همون هم، زدم زير خنده وو گفتم : " فکرت به جاهای بدبد نره رفيق! منظورم به خودمه! به همين قهرمون قهرمونای الکی که فکر ميکنه با نشکوندن اعتصاب غذاش، شاخ غولو شکونده!" که بازهم، همه زدند زيرخنده وو منهم برای اونکه ميدونو از اون ديوثا بگيرم و نذارم که شب خودمو وبچه هارو خراب کنن، پشت بندش اومدم و گفتم : " حالا، ما،  اگه با نشکوندن اعتصاب غذامون، فکر ميکنيم که شاخ غولو شکونديم، ولی اونائی که اين سورو سات شاهونه ی امشبو جور کردن،  شاخ غولو که شکوندن، هيچی...... رينگ ...رينگ... رينگ..... رينگريگرينگ.... رينگ..... می بخشی پهلوون! مجبورم تلیفونو جواب بدم و تو هم، میتونی توی این فاصله، یک کمی خستگی درکنی تا من برگردم بقیه قضیه رو برایت تعریف کنم ....الو!…. الو... ).

بعد هم پنجره ی بین خودش و گاو صندوق را می بندد و دیگر من صدای گفتگوی تلفنی اش را نمی شنوم. دارم  سرم را به پشتی صندلی تکیه می دهم که می بینم مونیتور جلوی من روشن است. وقتی خودم را جلو می کشم و صفحه ی مونیتور را از زیر نظر می گذرانم، خطوط زیر را می بینم :

( عالی! تو چطوری؟ چه عجب ياد ما کردی؟!).

( از جنابعالی ياد گرفتيم ديگه!).

( بابا دس خوش! دست پيشو ميگيری که پس نيفتی؟!).

( حق با توئه! گرفتارم جان تو. اين دستگاه جديد، دهن منو پياده کرده!).

( کدوم دستگاه جديد؟!).

( تازه اس. باس بيای ببينی!).

( دهاتی هستی ديگه! اومدم اونجا، برات يه دوره ميذارم ....).

نمی دانم چه باید بکنم! حدس می زنم آنچه روی مونیتور دارد پخش می شود، باید صورت نوشتاری گفتگوی او با آن کسی باشد که در سوی دیگر خط تلفن است وبی سابقه هم نبوده است  و قبلا هم، این اتفاق افتاده بوده است. اما، در آن دفعات با انتخاب خود او بوده است. ولی، اکنون چه؟! و اگر هم با انتخاب خودش باشد،  با چه نیتی گذاشته است این اتفاق بیفتد واگر بدون آگاهی او اتفاق افتاده باشد، آیا من اجازه دارم که بدون اطلاع او، به گفتگوی تلفونی منعکس شده روی مونیتور نگاه کنم و... درنتیجه بی آنکه  از آن گفتگوی درونی با خودم به نتیجه ای رسیده باشم، تسلیم وسوسه ای می شوم که من را به شدت به سوی صفحه ی مونیتور می کشاند!:

(ولی نگفتی که چرا به من تلفن زدی، دهاتی جان؟!)

( حالا، نه اينکه خودت از ناف خارجه افتادی!)

(اگه اصل اصلش رو بخوای، این خارجه اس که از ناف ما افتاده، دهاتی جان! نگفتی برای چی تلفن زدی، حالا!)

(برای ولتاژات!)

(مگه ولتاژای من چشون شده؟!)

(الان، اونجا چند نفرين؟!).

( دو نفر. خودم و سوژه).

( اگه دونفرين، پس چرا هشتا ولتاژ مختلف مياد اينجا؟!).

( يعنی چی؟!).

( يه نگاه به مونيتور چهارت بنداز تا بهت بگم!).

( مونيتور چهار، بسته است.  خرابه).

( خب، همين ديگه!).

( چی شده؟!).

( يکساعته که.... هی، ولتاژ تورو، ميدم به مونيتورچهارو....هی، پس ميگردونه!).

( وختی که پس ميگردونه، يعنی اينکه خرابه ديگه! خب، زودتر زنگ می زدی می پرسيدی!).

( توی اون دستگاه قبلی، آره.  اما توی اين جديده، وقتی ولتاژ فرستاده شده رو، بر می گردونه، به هزارتا دليله که از توی اون هزارتا دليل، ضعيف ترينشون،  می تونه همين خراب بودن مقصد باشه!).

(حالا، بالاخره دليلش چی بود؟! خرابی مونيتورما؟!).

(خرابی مونيتور و يه چيزی که تو، حتا توی خوابات هم نميتونستی ببينی!).

(مثلن؟!).

( اولن، سوژه ات، عوض يک نوع ولتاژ، پنج نوع ولتاژ ميفرسته! ثانين، قطر ولتاژ خواب و خيالاتش، بلندتر ازطول ولتاژ فکرای جنابعاليه!)

( اينو کی ميگه؟ تو؟!).

(نه.  دستگاه ميگه! همين دستگاه جديده!).

( خب که چی؟!).

(خب، يعنی عقبی ديگه!).

( از چی عقبم؟!).

( از سوژه ات!).

( صبر کن! جوجه رو آخر پائيز ميشمرند!).

(ولتاژ خواب و خيالاتش مياد و مينشينه روی ولتاژ فکرای تو، و همه چيز و قاطی و پاطی ميکنه!).

( خب! اينو که خودم هم ميدونستم!).

( ميدونستی؟!).

( معلومه که ميدونستم!).

( از کجا ميدونستی؟!).

(خب، می بينم! ولتاژ خوابائی که می بينه، روی مونيتورمنه!).

( ولی ميدونی که سوژه ات ، چه نوع خوابائی می بينه؟!).

( اينو ديگه مرکز باس بگه. مسئوليتش با اوناس!).

( خواب شرکت رو می بينه!).

(کدوم شرکت؟)

(شرکت جولاشگا!)

دستان ادامه دارد......

.................................................................................

توجه:

برای اطلاع بيشتر در مورد "شرکت جولاشگا"، می توانيد " آوارگان خوابگرد" را که  از همين قلم ، حدود 24 سال پیش، يعنی در سال 2000 ميلادی،  در خارج از کشور، به همت " انتشارات خاوران. پاريس". منتشر شده است.در اینترنت گوگل کنید

  

جمعه، آبان ۲۵، ۱۴۰۳

"صدا و سیمای" "جمهوری انسانی ایران" “Human republic of Iran”


"خانه ای برای گفتگوئی آزاد"

براساس

"عقل،منطق و انصاف".

دفاع از تماميت ارضی ايران  وآزادی اندیشه و بیان بدون هيچ حصر و استثنای

مبتنی بر"عقل، منطق و انصاف"،  خط سرخ ايرانويج است.

استفاده از نام،محتواو يا قالب اين آدرس  بدون قيد مرجع، پيگرد قانونی خواهد داشت!

..............................................

"ازشکوه های یک معنویت  با شکوه به تاراج رفته".

آری!"قوی ترین کشور"درجهان امروز، کشوری است که دیگرکشورهای جهان در تصمیم گیری های ضرب العجلی سیاسی، اقتصادی، نظامی و حتی فرهنگی خود، مجبور می شوند که در انتظار روشن شدن نتیجه انتخاب ریاست جمهوری آن کشور، بلاتکلیف بمانند! اما"قوی تر ازآن قوی ترین کشور جهان"،"دولتشرکت جهانی جولاشگا است" که شرکای او درنتیجه انتخابات وتصمیمات سیاسی، اقتصادی، نظامی وحتی فرهنگی کشورهای سرتاسرجهان، از جمله آن قوی ترینشان، تعیین کننده اند و قوی تراز آن قوی ترین کشور ودولتشرکت جولاشگا،عناصر حاضروغایب" "یهودی،مسیحی، مسلمان، بی دین وبادین معقول و منطقی و منصف ضد جنگ هستند و"طرفدار صلح” Pro-Peace   ، "طرفداراستقلال” Pro-Independence،

"آزادی Freedom مبتنی براخلاق" Morality" مبتنی بر"پندارنیک،گفتارنیک، کردارنیک" Good thoughts. Good deeds Good words  مبتنی بر"عقل، منطق ، انصاف wisdom , logic justice مبتنی بر"عرف"Common law  مبتنی بر"قانون" Law  " قانون اساسی  

, Constitution 

"جمهوری انسانی"  Human republic در سرتاسر جهان از جمله"ایرانIran" اینجا"ایرانویجIranvige"است   "صدا و سیمای" "جمهوری انسانی ایران"

 “Human republic of Iran”

   خوشبختی وبدبختی"این جهانی"شما،بستگی به فهم درست جملات بالا، وفهم درست جملات بالا،

    بستگی به خواندن ودیدن عمق دلنوشته های آمده درآدرس های اینترنتی زیردارد! 

https://cyrushashemseif.blogspot.com                                                                     سیروس"قاسم"سیفCyrus G Seif

"جنگ شرکت جولاشگابا عناصرحاضروغایب"را در اینترنت گوگل کنید!

 

 

  

پنجشنبه، آبان ۲۴، ۱۴۰۳

"جمهوری انسانی" Human republic درسرتاسر جهان از جمله "ایرانIran".


 

"خانه ای برای گفتگوئی آزاد"

   براساس

 "عقل،منطق و انصاف".

دفاع از تماميت ارضی ايران  وآزادی اندیشه و بیان بدون هيچ حصر و استثنای

  مبتنی بر"عقل، منطق و انصاف"،  خط سرخ ايرانويج است.

استفاده از نام،محتواو يا قالب اين آدرس  بدون قيد مرجع، پيگرد قانونی خواهد داشت!

  ..............................................

"ازشکوه های یک معنویت  با شکوه به تاراج رفته"

آری!"قوی ترین کشور""درجهان امروز، کشوری است""که دیگرکشورهای جهان در تصمیم گیری های ضرب العجلی سیاسی، اقتصادی، نظامی و حتی فرهنگی خود، مجبور می شوند که در انتظار روشن شدن نتیجه انتخاب ریاست جمهوری آن کشور، بلاتکلیف بمانند! اما"قوی تر ازآن قوی ترین  کشور جهان،"دولتشرکت جهانی جولاشگا است" که شرکای او درنتیجه انتخابات وتصمیمات سیاسی، اقتصادی، نظامی وحتی فرهنگی کشورهای سرتاسرجهان، از جمله آن قوی ترینشان، تعیین کننده اند و قوی تراز آن قوی ترین کشور ودولتشرکت جولاشگا،عناصر حاضروغایب"یهودی،مسیحی، مسلمان، بی دین وبادین معقول و منطقی و منصف ضد

جنگ هستند و"طرفدار صلح” Pro-Peace   ، "طرفداراستقلال” Pro-Independence، "آزادی Freedom مبتنی براخلاق" Morality"مبتنی بر"پندارنیک،گفتارنیک، کردارنیک" Good thoughts. Good deeds Good words  مبتنی بر"عقل، منطق ، انصاف wisdom , logic ,justice مبتنی بر"عرف"Common law  مبتنی بر"قانون" Law  " قانون اساسی Constitution 

"جمهوری انسانی"  Human republic  درسرتاسر جهان از جمله "ایرانIran".

خوشبختی وبدبختی"این جهانی"شما،بستگی به فهم درست جملات بالا، وفهم درست جملات بالا،

بستگی به خواندن ودیدن عمق دلنوشته های آمده درآدرس های اینترنتی زیردارد! 

https://cyrushashemseif.blogspot.com                                                                     سیروس"قاسم"سیفCyrus G Seif

"جنگ شرکت جولاشگابا عناصرحاضروغایب"را در اینترنت گوگل کنید! 

چهارشنبه، آبان ۲۳، ۱۴۰۳

مبتنی بر"قانون Law"قانون اساسی Constitutionجمهوری انسانی Human republic درسرتاسر جهان!


"خانه ای برای گفتگوئی آزاد"

براساس

"عقل،منطق و انصاف"

دفاع از تماميت ارضی ايران  وآزادی اندیشه و بیان بدون هيچ حصر و استثنای

مبتنی بر"عقل، منطق و انصاف"،  خط سرخ ايرانويج است.

استفاده از نام،محتواو يا قالب اين آدرس  بدون قيد مرجع، پيگرد قانونی خواهد داشت!

..............................................

"ازشکوه های یک معنویت  با شکوه به تاراج رفته"

آری!"قوی ترین کشور""درجهان امروز، کشوری است""که دیگرکشورهای جهان در تصمیم گیری های ضرب العجلی سیاسی، اقتصادی، نظامی و حتی فرهنگی خود، مجبور می شوند که در انتظار روشن شدن نتیجه انتخاب ریاست جمهوری آن کشور، بلاتکلیف بمانند! اما"قوی تر ازآن قوی ترین کشور جهان""دولتشرکت جهانی جولاشگا است" که شرکای او درنتیجه انتخابات وتصمیمات سیاسیاقتصادی، نظامی وحتی فرهنگی کشورهای سرتاسرجهان، از جمله آن قوی ترینشان، تعیین کننده اند و قوی تراز آن قوی ترین کشورودولتشرکت جولاشگا،عناصر حاضروغایب  "یهودی،مسیحی، مسلمان، بی دین وبادین معقول و منطقی و منصف ضد جنگ هستند و"طرفدار صلح” Pro-Peace   ، "طرفداراستقلال” Pro-Independence،

"آزادی Freedom مبتنی براخلاق" Morality" مبتنی بر"پندارنیک،گفتارنیک، کردارنیک" Good thoughts. Good  deeds Good words  مبتنی بر"عقل، منطق ، انصاف" justice, wisdom , logic , مبتنی بر"عرف"Common law  مبتنی بر"قانون Law"قانون اساسی Constitutionجمهوری انسانی Human republic  درسرتاسر جهان!

خوشبختی وبدبختی"این جهانی"شما،بستگی به فهم درست جملات بالا، وفهم درست جملات بالا،

بستگی به خواندن ودیدن عمق دلنوشته های آمده درآدرس های اینترنتی زیردارد! 

https://cyrushashemseif.blogspot.com                                                                   سیروس"قاسم"سیفCyrus G Seif

"جنگ شرکت جولاشگابا عناصرحاضروغایب"را در اینترنت گوگل کنید!

 

 

  

دوشنبه، آبان ۲۱، ۱۴۰۳

"سکه فلسطین". سکه ای که با دست های پیدا و پنهان شرکای "شرکت جولاشگا" به فضای سیاسی امروز جهان پرتاب شده است!


"خانه ای برای گفتگوئی آزاد"

براساس

"عقل،منطق و انصاف"

دفاع از تماميت ارضی ايران  وآزادی اندیشه و بیان بدون هيچ حصر و استثنای مبتنی بر"عقل، منطق و انصاف"،  خط سرخ ايرانويج است. استفاده از نام،محتواو يا قالب اين آدرس  بدون قيد مرجع، پيگرد قانونی خواهد داشت!

..............................................

"ازشکوه های یک معنویت  با شکوه به تاراج رفته"

"شیر" یا "خط"!

اقتصاد به بن بست رسیده امروز جهان ،درگرو سقوط یک سکه بسیارقدیمی است که  چگونگی رابطه  ایران و غرب، دو روی آن سکه اند"سکه فلسطین". سکه ای که با دست های پیدا و پنهان شرکای "شرکت جولاشگا" به فضای سیاسی امروز جهان پرتاب شده است!

خوشبختی وبدبختی"این جهانی"شما،بستگی به فهم درست جملات بالا، وفهم درست جملات بالا،

بستگی به خواندن ودیدن عمق دلنوشته های آمده درآدرس های اینترنتی زیردارد! 

https://cyrushashemseif.blogspot.com                                                                  سیروس"قاسم"سیفCyrus G Seif

"جنگ شرکت جولاشگا با عناصرحاضروغایب"را در اینترنت گوگل کنید!

 

  

مبتنی بر"عقل، منطق ، انصاف" justice, wisdom , logic مبتنی بر"عرف"Common law ،مبتنی برقانون Law درسرتاسر جهان!


"خانه ای برای گفتگوئی آزاد"

براساس

"عقل،منطق و انصاف"

دفاع از تماميت ارضی ايران  وآزادی اندیشه و بیان بدون هيچ حصر و استثنای

مبتنی بر"عقل، منطق و انصاف"،  خط سرخ ايرانويج است.

استفاده از نام،محتواو يا قالب اين آدرس  بدون قيد مرجع، پيگرد قانونی خواهد داشت!

..............................................

"ازشکوه های یک معنویت  با شکوه به تاراج رفته"

آری!"قوی ترین کشور""درجهان امروز، کشوری است""که دیگرکشورهای جهان در تصمیم گیری های ضرب العجلی سیاسی، اقتصادی، نظامی و حتی فرهنگی خود، مجبور می شوند که در انتظار روشن شدن نتیجه انتخاب ریاست جمهوری آن کشور، بلاتکلیف بمانند! اما"قوی تر ازآن قوی ترین کشور جهان""دولتشرکت جهانی جولاشگا است" که شرکای او درنتیجه انتخابات وتصمیمات سیاسی ، اقتصادی، نظامی وحتی فرهنگی کشورهای سرتاسرجهان، از جمله آن قوی ترینشان، تعیین کننده اند و

 قوی تراز آن قوی ترین کشور ودولتشرکت جولاشگا،عناصر حاضر وغایب"یهودی،مسیحی، مسلمان، بی دین وبادین معقول و منطقی و منصف ضد جنگ "هستند و"طرفدار صلح” Pro-Peace   ، طرفداراستقلال” Pro-Independence، "آزادی Freedom مبتنی براخلاق" Morality"مبتنی بر"پندارنیک،گفتارنیک، کردارنیک" Good thoughts. Good deeds Good words  " مبتنی بر"عقل، منطق ، انصاف" justice, wisdom , logic مبتنی بر"عرف"Common law  ،مبتنی برقانون Law درسرتاسر جهان!

خوشبختی وبدبختی"این جهانی"شما،بستگی به فهم درست جملات بالا، وفهم درست جملات بالا،

بستگی به خواندن ودیدن عمق دلنوشته های آمده درآدرس های اینترنتی زیردارد! 

https://cyrushashemseif.blogspot.com                                                                   سیروس"قاسم"سیفCyrus G Seif

"جنگ شرکت جولاشگابا عناصرحاضروغایب"را در اینترنت گوگل کنید!

 

 

  

یکشنبه، آبان ۲۰، ۱۴۰۳

کلام سی و هفتم ازحکایت قفس" - قهرمان قهرمان ها -


"کلام سی و هفتم ازحکایت قفس"

                - قهرمان قهرمان ها -    

 

..... یارو بازجوی جاکشم دوباره توی چشام خیره شد و گفت : " يعنی موافقی ديگه؟!"

گفتم : " آره!".

 دوباره، حرفاشو تکرار کرد و گفت: "  برای اينکه خوب شيرفهم بشی، دوباره تکرار ميکنم: اعتصاب غذاتو نشکونده بودی! توی اعتصاب غذات، بيهوش شده بودی که بردنت بهداری! تو بهداری، با سوزن سرومی که به دستت وصل بوده، رگ دستتو ترکوندی و بعدهم خونريزی شديد و تا حالا هم،  تحت مداوا بودی و حالا هم که حالت يک کمی بهتر شده، برگشتی پيش همبندیات! شيرفهم شد؟!"

گفتم : " بعله. شيرفهم شيرفهم شدم!"

 اونوخت، دستی زد به پشتم و گفت : " برو به سلامت!" و بعدش هم سوار ماشينم کردن و راه افتادند به طرف بند و از اونجا تا رسیدن به بند، دیگه چیزی یادم نمیاد تا وختی که  بهوش میام و شاید از خواب بیدار میشم و اینشو دیگه مطمئن نیستم ، ولی، یادمه که وختی وارد بندشدم، همه، با سرود خوندن و دست زدن،  اومدن به استقبالم و با عزت و احترام، بردنم و نشوندنم  اون بالا بالاها وو بعدش هم، يکدفعه، سکوت شد و همه شون دستشونوگذاشتند زیر چونه هاشون و... شروع کردن به تماشاکردن من و اونوخت،  يکی شون روکرد به من و گفت که خيلی لاغر شدی و تا اومدم که جوابشو بدم، يکی ديگه شون گفت که پای چشاش خيلی گود افتاده وو... تا اومدم که جواب اونو بدم، يکی ديگه شون گفت که  اوضاع و احوال دستت چطوره وو... تا اومدم جواب اونو بدم، يکی ديگه شون، به عوض من، جواب داد که خوبه وو باس مواظب باشه که بخيه هاش پاره نشه وو... يکی ديگه شون گفت که بخيه هاش حتمن تا حالا جوش خورده، چون اگه جوش نخورده بود که از بهداری مرخصش نميکردن و... يکی ديگه شون گفت که از کی بهداری زندون، دلش برای زندونی سوخته که ايندفعه بسوزه وو.... اونوخت، هر کسی از اون گوشه و اين گوشه، يه چيزی پروند و اونی که استارت صحبتو زده بود، حالا ، تازه موتورش راه افتاده بود که گذاشت تو دنده وو بقيه هم دادن دمش و بعد از يه ساعتی که  زدند تو سر و کله ی همديگه، به اينجا رسيدن که  حالا ، ما هرچی هستيم و هرچی نيستيم و با همديگه هر اختلاف و تضاد داريم و يا نداريم، مهم نيس، مهم اينه که همه مون، دشمن اين رژيميم و  به خاطر همون دشمنی هم که با هاش داريم، انداختتمون تو زندون و... خلاصه تا حالا هم هرچی بوده وو هرچی نبوده، اما حالا، مهم اينه که فلونی – يعنی من!- ، رکورد مقاومتو شکونده و روی دشمن مشترکمونو و جلاداشو، حسابی کم کرده وو و...... بعد هم،  باز، برام دست زدن و بعدش هم،  سفره  رو پهن کردن روی زمين و بعدش هم، به من گفتن که حالا، برای يه لحظه، چشاتو ببند و من هم بستم و با بستن چشام، يه دفعه، بوی چلوکباب، پيچيد توی دماغم و انگار که باز،  داشتم توی خواب و خيال، ميرفتم طرف اتاق بازجوئی و چلوکبابی جولاشکا و تاريکخونه ی اشباح و........که  تو همون لحظه ، گفتن که خب! حالا، چشاتو واکن و به وسط سفره، نيگا کن و چشامو واکردم  و نيگا کردم و ديدم که بعله!....يه سينی گنده، مثل همون سينی ای که توی اتاق بازجوئی بود، وسط سفره است و توش هم، يه ديس گنده ی پلو و روش، چندتا ضربدر زعفرون، با يه ديس گنده ی پر ازکباب برگ، يه ديس گنده ی کباب کوبيده ، يه ديس گنده گوجه فرنگی، دوتا پارچ گنده ی دوغ و تا اومدم بگم که از کجا و چطوری توی زندون، اينهمه غذا و فلان فلان..... که تو همون لحظه، يه بطری عرق اسميرينوف و يه بطری ويسکی جانی واکرهم، از بالا اومد پائين و نشست وسط  سفره، دو طرف سينی چلوکباب و بعدش هم، بشقابای کاغذی يکبار مصرف و ليوان و قاشق و چنگالای پلاستيکی و دستمال کاغذی و....جل الخالق! مگه ميشه؟! مگه اينجا، هتله يا دسته جمعی، رفتيم پيکنيک؟! که همشون با هم زدند زير خنده وو گفتنند، جایزه ی اون بالا بالائی هاست برای قهرمان قهرمان ها وو بعدش هم هجوم آووردند به سفره وو منهم مثل جن زده ها، کنار سفره نشسته بودم و همونجورکه گاهی ناخنکی به بشقاب کباب و برنجی که جلوم گذاشته بودند می زدم،  زير چشمی، صورت  تک تکشون رو، از زير نظر ميگذروندم و به حرفائی که ميزدن، گوش ميکردم و توی فکرم برای خودم حلاجی می کردم که شايد بتونم ربطی ميون او چيزائی که اينجا ميشنوم و می بينم، با اون چيزائی که توی اطاق بازجوئی، ديده بودم و شنيده بودم، پيداکنم! ربط ميون سينی چلوکباب و شيشه ی ودکا وو ويسکی ميون اين سفره وو سينی چلوکباب و شيشه ی وودکا وو ويسکی روی ميز اتاق بازجوئی! نميشد. مغزم نمی کشيد. هی کله ام داغ ميشد و هی خيس عرق ميشدم و پس ميکشيدم و هی اونا،  اصرار، پشت اصرار که " بابا! بخور! بخور که جون بگيری! اعتصاب غذا، داغونت کرده! بخور!" و هی می خنديدن و خب، منم برای اونکه خودمو از تک و تا نندازم، با هاشون می خنديدم، اما توی دلم غوغائی بود که  يکيشون، رو به بقيه کرد و گفت: " ساکت! ساکت! همه ليواناشونو بلند کنن که ميخوايم به سلامتی هم رزم و هم بند مبارزمون که رکورد اعتصاب غذارو شکونده وو..." که تو همون لحظه، صدای پچ پچ يکيشون رو که درست رو به روم، اونطرف سفره نشسته بود، شنيدم که دهنشو برد کنار گوش يکی ديگه شون گفت: " شايد هم،  اونی که قهرمون قهرمونا شکونده، خود اعتصاب غذا بوده، نه رکوردش!" و... بعدش هم، دونفری پخی زدند زير خنده وو منم همونجور که ميخ  دوتاشون  شده بودم، داشتم فکر می کردم که چی باس بکنم و چی نباس بکنم! منظورم، فقط به اون دوتا اوزگل نبود. نه. منظورم به کل اون قضايائی بود که داشت دور و ورم ميگذشت و ميخواستم سر در بيارم و سر در نمياوردم! آخه، وختی که جاکش بازجويه، توی بهداری، زد رو پشتمو گفت، برو به سلامت و راه افتاديم طرف بند، برای اينکه واقعن بفهمم که چقدر ازقضايائی که دور و ورم گذشته، توی خواب و خيال و بی هوشی بوده و چقدش واقعی،  تنها اميدم  به رابطم بود که وختی وارد بند ميشم، در اولين فرصت، خودمو يه جوری بهش برسونم و ته و توی داستان نشکوندن اعتصاب غذا وو پاره کردن رگ دستم و بقيه ی قضايائی که جاکش بازجويه برام سر هم کرده بود رو، در بيارم.  چرا؟ چون، اولندش، بعد از اون قضايای خم اندر قيچی ای که برام پيش اومده بود، به ديگرون که هيچ، حتا به فکر و خيال و ديده ها و شنيده های خودمم ديگه نميتونستم اعتمادکنم! دوومندش،  توی همه ی اون زندون، رابطم، تنها آدمی بود که ميتونستم راجع به خواب و خيال و چيزای واقعی که تو انفرادی و تو مکعب و تو اتاق بازجوئی، برام اتفاق افتاده، با هاش صحبت کنم. و مهمتر از همه ی اونا،  اين بود که توی قضيه ی اعتصاب غذا و شکوندن اون، خود رابطم  يه پای قضيه ی  بود! يعنی اينکه اين خود او بود که دستور اعتصاب غذارو که تشکيلات خواسته بود، به من اعلام کرده بود. اونم با چه بدبختی و آرسن لوپن بازی هائی -  چون تو اون زمون،  تو مکعب بودم-  زده بود تو گوش يکی از مأمورا! برای چی؟! برای اونکه اونم بفرستن پيش من،  تو اتاق مکعب ها! خب! بعدش، بعد از چند روز که تو اتاق مکعب ها بود، تونسته بود بفهمه که من توی کدوم مکعب هستم. اونوخت، توی يکی از اون وختائی که از مکعبش، بيرونش آورده بودن که ببرنش به اتاق بازجوئی يا برش گردونن، چون مکعب من، جلوی در، نزديک همونجائی بود که باس منتظر يارو ميشد،  تا يارو مأموره رفت که برگه ی ترخيص اونو بگيره،  با همون زبون رمزی که بين خودمون بود، فورن به من رسوند که به دستور تشکيلات، باس اعتصاب غذاکنم. خب! منم، از همون لحظه رفتم توی اعتصاب غذا..... تا......چی؟! .... تا.... اونکه بعد از چندروز، باز خود او بود که ميون همون رفتن يا برگشتن ها از اتاق بازجوئی، وختی که از کنار مکعب من رد ميشد، با همون زبون رمزی که بين خودمون بود، به من رسوند که به دستور تشکيلات، باس اعتصاب غذامو بشکونم و منهم بعد از يکی دوساعتی – برای اونکه مشکوک نشن-، از تو مکعب داد زده بودم  که ميخوام اعتصاب غذامو بشکونم که اونا هم برام بيسکويت و چای و اينجور چيزا آورده بودن و خلاصه، اعتصاب غذاهه رو شکونده بودم. خب! بعد از چند روزهم که از شکوندن اعتصاب غذام گذشته بود، باز همين رابطم، وختی که از کنار مکعب من رد ميشد، باز، با همون زبون رمزی که بينمون بود، به من رسونده بود  که اوضاع خيلی پسه و دوتا از بچه ها رو-  تا اون زمون، من نميدونستم که از بچه های تشکيلات خودمون هستن- ، اعدام کردن و بعدش هم، سفارش کرد  که هوای خودمو داشته باشم و با غد بازي های شخصی،  کار دست خودمو بقيه ندم که من تا اومدم  بپرسم، منظورش از غدبازی های شخصی چيه که شنيدم مأموره بهش گفت: " راه بيفت!"و... ديگه از او خبری نشد که نشد.خب! اينطور بود که با حساب خودم، فکر کرده بودم که وختی پام به بند ميرسه و رابطمو می بينم، ، خب  حالا بقيه قضايا به کنار،  اقلن، ميتونست منو از توی اين ترديد ومرديدهائی که بازجويه توی کله ام فروکرده بود، بيرون بکشه وو بهم بگه که شکوندن اعتصاب غذات، خواب و خيال نيس و حقيقت داره! چرا؟! چون خودش، شاهد و ناظر قضيه بوده! چرا؟! چون، اگه اعتصاب غذامو نشکونده بودم، خب، دفعه ی آخری که  با من تماس گرفته بود، مهم تر از رسوندن خبر اعدام اون دوتا بچه های تشکيلاتمون، اين بود که فورن، به من بگه که چرا از دستور تشکيلات، سرپيچی کردی و اعتصاب غذاتو نشکوندی! در حالی که چنين چيزی به من نگفته بود! خب! اين يعنی چی؟! اين،  يعنی اونکه من، طبق دستور تشکيلات، اعتصاب غذامو شکونده بودم و... برای همين هم بود که وختی اونشب وارد بند شدم و همه اومدن به استقبالم، من، فقط با نيگام، دنبال رابطم ميگشتم که پيداش نکردم که نکردم و..... خب! مستقيمن هم نميتونستم از کسی، سراغ اونو بگيرم تا وختی که نشستيم دور سفره، چون خيلی نگرون شده بودم و فکر می کردم که نکنه اعدام معدامی، چيزی شده باشه،  از يکی از بچه های بغل دستيم پرسيدم که تو اين مدتی که من اينجا نبودم، اعدامی ای چيزی....).

داستان ادامه دارد.......... 

شنبه، آبان ۱۹، ۱۴۰۳

اخلاق" Morality" مبتنی بر"پندارنیک،گفتارنیک، کردارنیک" Good thoughts Good words Good deeds


"خانه ای برای گفتگوئی آزاد"

  براساس

  "عقل،منطق و انصاف".

دفاع از تماميت ارضی ايران  وآزادی اندیشه و بیان بدون هيچ حصر و استثنای

مبتنی بر"عقل، منطق و انصاف"،  خط سرخ ايرانويج است.

استفاده از نام،محتواو يا قالب اين آدرس  بدون قيد مرجع، پيگرد قانونی خواهد داشت!

  ..............................................

"ازشکوه های یک معنویت  با شکوه به تاراج رفته"

آری!"قوی ترین کشور""درجهان امروز، کشوری است""که دیگرکشورهای جهان در تصمیم گیری های ضرب العجلی سیاسی، اقتصادی، نظامی و حتی فرهنگی خود، مجبور می شوند که در انتظار روشن شدن نتیجه انتخاب ریاست جمهوری آن کشور، بلاتکلیف بمانند! اما"قوی تر ازآن قوی ترین کشور جهان""دولتشرکت جهانی جولاشگا است" که شرکای او درنتیجه انتخابات وتصمیمات سیاسی، اقتصادی، نظامی وحتی فرهنگی کشورهای سرتاسرجهان، از جمله آن قوی ترینشان، تعیین کننده اند و قوی تراز آن قوی ترین کشور ودولتشرکت جولاشگا،عناصر حاضروغایب" "یهودی،مسیحی، مسلمان، بی دین وبادین معقول و منطقی و منصف ضد

جنگ هستند و"طرفدار صلح” Pro-Peace   ، "طرفداراستقلال” Pro-Independence،

"آزادی Freedom مبتنی براخلاق" Morality" مبتنی بر"پندارنیک،گفتارنیک، کردارنیک

Good thoughts

 Good words

Good deeds  

 درسرتاسر جهان!!

خوشبختی وبدبختی"این جهانی"شما،بستگی به فهم درست جملات بالا، وفهم درست جملات بالا،

بستگی به خواندن ودیدن عمق دلنوشته های آمده درآدرس های اینترنتی زیردارد! 

https://cyrushashemseif.blogspot.com                                                                    سیروس"قاسم"سیفCyrus G Seif

"جنگ شرکت جولاشگابا عناصرحاضروغایب"را در اینترنت گوگل کنید