"کلام شصت و سوم از حکایت قفس "
" ماشين
زدگی، بلای زمان ما است، مثل الاغ زدگی!"
(....پس، از
قرار معلوم، اين کارت سفيد رو بهت داده که برای ارباب و خونواده ی اربابش، يه دونه
پيش مرگ، پيدا کنه!).
( حالا
بيا و خوبی کن! اگر منظورش اين بود، چه احتياجی داشت که بده به من؟! خوب، ميتونست
کارت ها رو، پاره کنه و بندازه دور!).
(
کاشکی از خودش می پرسيدی که چرا اينکار را نکرده !).
(
پرسيدم!).
( خب!
چی جواب داد؟!).
( گفت که نگهش داشته که بده
به من که من بيارم و بدم به شما و شما هم، اسم يا اسامی کسانی رو که دلتان می خواد مرده باشند،
روی اون بنويسيد وبدهيد به من، تا
من ببرم و دوباره برش گردونم به خود او! اين کارت سفيد، به دنبال يک مرده است و يا
.....صدارو میشنوی؟!)
( کدوم صدا)
(صدای اذون!)..).
( کدوم اذون؟! اينوقت روز و اذون؟! )
(آره، اذون!)
(شما ميدونی که اذون بی محل يعنی چه؟!)
(یعنی چه؟)
( مگه ماهی گرفته؟! خورشيدی گرفته؟! زلزله ای، سيلی،
آتشفشانی و يا.......).
( بلا! بلا!)
(بلا؟!)
( بلی. بلا! همان بلائی که روز به روز هم دارد به ما، نزديک و نزديک
تر می شود. بنابراين، رابطه ی آن کارت های سفيد با مردن و نمردن قهرمان ها و پهلوانان های ما و.... وجود و عدم وجود دموکراسی و.....).
( دموکراسیی؟!)
(خب ، آره؛ دموکراسی! اشکالی
داره؟!)
(هرجائی چارتا و نصفی آدم جمع شدين، فورا پای دموکراسی رو به میون
کشیدین و بعدش هم،هی خودی و بی خودی و نخودی کردید و.....).
( چرا از خودتان نمیگوئی! از چلوکبابی
" علی يوف" و " علی کونچونتانگ" و "علی مسيو" و
" علی اوکی" و چرا همه اش، خودتو به کوچه ی علی چپ، ميزنی؟! چرا از "جولاشکا" و .... ؟!).
(به آن چيزهاهم خواهيم رسيد. به همه چيز! به همه چيزهائی که می بينیم
و می شنويم و يا نمی بينيم و نمی شنويم ! همه و همه، بايد بر رسی شوند، و البته، بررسی ای علمی! ديگران، هرچه می خواهند بگويند، ولی ما، با علم
سر وکار داريم. با انديشه سر و کار داريم. با منطق سر و کار داريم. نه با خرافات.
خوب! مثلن برای بررسی همين پديده ی " تروريسم" ......).
( همین بلائی که نازل شده!)
( درسته. تروريسم هم می تواند بلا اتلاق شود، اما از نظر
علمی،......).
( بنابراين، به نظر تو، وجود بلائی که شايع شده است، قطعی است!).
( من، در حال مطالعه ی.....).
( مطالعه در باره ی چه چيز؟!).
( مطالعه در باره ی روابط حاکم ميان، اشکال مختلف بلاهائی که......).
( خوب، اينکه همه ی چيزهائی که در عالم وجود دارند، به نوعی به هم
مربوط هستند، چيز تازه ای نيست. چيز تازه،
اين است که يک بعد اين مسئله، زمان است. و زمان، چيزی نيست که بشود آن را
بدون مقايسه با يک پديده ی ثابت بررسی کرد و پديده ی ثابت هم، يعنی
"هيچ". خوب! چگونه می شود که به
يک هيچ تکيه داد و پديده ای مثل زمان را که همه چيز است، بررسی کرد! می شود؟!)
( ولی، به هر حال، اين مسئله با همه ی مشکلاتی که در پيش دارد، بايد
بررسی شود يا نه؟!).
( حتمن! حتمن! بايد بررسی شود! چرا؟! چون، بايد زندگی کنیم! اگر کسی
از ما بپرسد که چرا "زندگی می کنیم"،
آيا می شود که از جواب دادن به آن سر باز زد؟! اگرچه، آزمايش نشان داده است که
معمولن آدم ها وقتی در برابر چنين سؤالی
قرار می گيرند، يا با شوخی و لودگی، از کنار آن می گذرند و جوابی نمی دهند و يا
اگر هم جوابی می دهند، جوابی می دهند که به هر حال، جوابی داده باشند. ولی، واقعيت
اين است که نمی شود هميشه از کنار چنين سؤالی گذشت و يا با جوابی خيالی، سر و ته
آن را هم آورد! خير! بالاخره، يک زمانی، در يک جائی، يک کسی پيدا می شود که يقه ی
ما را بگيرد و......).
( ببینم! این شخص مدعی جا به جا کردن زمین از جای خودش، کجائی است!
منظورم این است که از کجا آمده است؟)
( از همانجائی که شما ها آمده ايد، اما با کتاب! با شناخت! با ابزار علمی! ولی شماها چه؟! با خيال! با
احساسات آنی! با وحشت و اضطراب فردی! خيلی دير شروع کرده ايد و خيلی زود هم می
خواهيد به نتيجه ی قطعی برسيد! نتيجه؟! شکست. وحشت زدگی. بر آشفتگی در برابر هر
خبری. بعد هم منتظر وحشت زدگان ديگر می شويد که از راه برسند و با هم بنشينيد و بر
سر خبری که هنوز منبع آن روشن نيست، به توافق و تفاهم برسيد! در اين ميان، تقصير
مردم بی گناه چيست که.....؟!).
(شما که ميگی با کتاب و شناخت و ابزارعلمی وو اينجور چيزا اومدی، چرا
داد می زنی!وقتی که آدم از علم و آزمايشگاه و اين جور چيزها صحبت می کند که نبايد
احساساتی بشود!).
( اولا، اون آشغالاتو وردار و فورن از اينجا بزن به چاک! ثانین....).
(چه شده است مادرجان! چرا يکدفعه اينطور احساساتی و خشن شدی؟!).
(به من هم نگو مادرجان! من اگر دختری مثل تو داشتم تا حالا، سرش را
گوش تا گوش بريده بودم که ديگه از اين غلط ها نکنه! ياالله!).
(من که چيزی بدی نگفته ام!).
( من حوصله ی دهن به دهن کردن با اين جنده رو ندارم! شماها يه چيزی
بهش بگيد!).
( شما اجازه نداريد که به او توهين کنيد خانم محترم! اگر او به شما توهين می کند، مقصرش
خود جنابعالی هستيد! ما داشتيم توی جمع خودمون راجع به بلائی که می گويند داره
مياد صحبت می کرديم که.....).
( راجع به يک خبر؟!).
( خبر نيست خانم محترم! وقتی که يک خبری همه گير ميشه، ديگه يک خبر
نيست، بلکه يک واقعيته!).
( و کسی ميان شما هست که بگويد که آن واقعيت را، با چشم خودش ديده
است؟!).
( من!.... من، آن واقعيت را ديده ام. ميدان پر از تماشاچی بود.
تماشاچيان در اطراف بودند . توپ بود و من. من بودم و دروازه! من ضعیف نبودم.حریف قوی نبود!
روانشناسی خوانده بود و.....).
(اين يارو خل و چله خانم! زياد به حرفاش نباس توجه کرد! ميگن يه وقتی
فوتباليست مشهوری بوده تا اینکه توی يک
مسابقه ی بین المللی که داشته بازی می کرده، عوض اينکه توپ رو شوت کنه تو دروازه ی
حريف، شوت کرده توی دروازه ی خودشون و از اون وقت به بعد، هرجا که می بينه چهارتا
آدم جمع شدن و دارن راجع به يه چيزی صحبت می کنن، يهو خودشو ميندازه وسط و ميزنه
به صحرای کربلا!)
( راست میگویند! من خل و چل هستم! اما، درتصوراتی که عقل انسان، روشن
و متمايز درک می کند، خطا واقع نمی شود، بلکه خطا، هميشه در تصديقات است! بلی، اگرچه،
پول سرچشمه ی تمدن ها است، ولی نبايد فراموش کرد که آنچه انديشه و احساس
رنسانس را آزاد ساخت، وقتی بود که به گروه موش های گرسنه ای که غذا را نيافته
بودند، غذا داده شد ، ناگهان، يادگيری شان پيشرفت کرد. يعنی خطاها و زمان يادگيری
شان کاهش يافت و در همان "زمان کاهش يافته" بود که برادران هم شکم ، با
خواهران هم شکم، ازدواج کردند و بعدها، دارای فرزندانی شدند وآن فرزندان، به مرور
زمان فهميدند که درعلم، معقولات، به منزله
ی صورت اند و وجدانيات به منزله ی ماده ی
آن و وجود هر دوی آنها برای علم ضروری
است؛ زيرا که ماده ، بی صورت متحقق نمی شود؛ و صورت، بی ماده ، همچون ظرف هائی
هستند بی مظروف. اما، اينکه نخستين مرد و زن و نخستين نر و ماده حيوانات نخستين
دانه های گياهان چگونه و چه وقت و در کجا به وجود آمده اند و مسئله ی پشت و رو کردن فضا و زمان و روشن کردن رابطه ی آنها با يکديگر، بيشتر در
جهت آن است که قبول کنيم، آفريده شدن جهان، از روی هدف و مقصد معينی بوده است و
موجودات برای اين آفريده شده اند که همان مقصد و هدف معين را کشف و دنبال کنند، در
اين صورت، سياره ای که فاقد موجود زنده باشد، پاسخگوی فلسفه ی آفرينش نيست، آنهم
وقتی که ذخاير زمينی رو به اتمام است و ماشين زدگی، بلای زمان ما است، مثل الاغ
زدگی! خاک قبرستان های قديمی ای که شرکت
جولاشکا، در سر تا سر جهان، اقدام به خريد
آن کرده بوده است، خاکی بی ارزشی نبوده است، بلکه از ديد علم خاک شناسی، ارزش خاک
قبرستان های قديمی، به دليل انرژی حياتی مصرف نشده ی موجود در آن است. انرژی اجساد
انسان هائی که به دليل مرگ های زودرسشان، مورد استفاده واقع نشده است و يا اگرهم
عمر طولانی داشته اند، به دليل شرايط اقليمی و اجتماعی، قادر به استفاده از آن
نبوده اند و شرکت، با خريد آن خاک ها و بيرون کشيدن انرژی حياتی موجود در آن، در
نظر داشته است محصولات جديدی را وارد بازارکند. اما، متوجه اين نکته نبوده است که
وقتی انرژی به دست آمده ازخاک قبرستانهای قديمی، وارد کالبد انسان های زنده شود،
اثر خودش را به وسيله ی زنده شدن آرزوهای مردگان، در کالبدهای جديد، ظاهر می سازد!
و فراموش نکنيم که شرکت جولاشکا، جدای توليدات پيشرفته ی صنعتی، در عين حال
بزرگترين شرکت توليد کننده ی مواد غذائی، درجهان بوده است و......)
( خوب!..... توجه می فرمائيد که با چه زيرکی و هوشمندی ای، به وسیله ی
یک فوتبالیست سابق خل و چل – به نظر شما،
البته!- اجزای به همريخته ی يک پازل نامرئی را به درون چشم ها و گوش های بينندگان
و شنوندگانی می ريزند ! اجزای به همريخته ی يک پازل نامرئی را که قبلن از طريق
شايعه ها و حتا خبرسازی هائی دروغين، در مورد علل جنگ های اخير و ناپديد شدن
"آوارگان" و حمله ی عناصر" حاضر و غايب"، به اندازه ی کافی،
وحشت و هراسانشان کرده اند! اجازه بدهید برای روشن شدن منظورم، تعدادی از آن قطعه
پازل های نامرئی را، مرئی کنم. به طور
مثال: دقت بفرمائيد! اين قطعه از پازلی که
در بالا در مورد شرکتی به نام
"جولاشگا" آمد، دهنده ی يک خبر است و ايجاد کننده ی يک سؤال! خبری که
داده می شود، اين است که شرکتی بنام جولاشکا، اقدام به خريد خاک قبرستان های قديمی
در سرتا سر جهان کرده است! سؤالی که در ذهن شنوندگان و ببينندگان ايجاد می
شود، اين است که "چرا؟!". و
حالا، قطعه ی ديگری از آن پازل را بازمی کنيم که دهنده ی پاسخ به سؤالی است که
قبلن درذهن شنونده و بيننده ايجاد شده است و آن پاسخ، اين است که: " شرکت
جولاشکا، به اين دليل خاک قبرستان های قديمی را، در سر تاسر جهان خريداری کرده است
که محصولات جديدی را وارد بازار کند". و ايجاد کننده اين سؤال جديد، در ذهن
بينندگان وشنوندگان می شود که:" وارد کردن محصولات جديد، چه ارتباطی با خاک
قبرستان های قديمی داشته است؟!". قطعه پازل ديگری را بازمی کنيم که بازهم
دهنده پاسخ به سؤال ايجادشده از قطعه ی دوم است و ايجاد کننده ی سؤالی ديگر! پاسخ
به سؤال ايجاد شده، اين است : " ربط ميان خاک قبرستان های قديمی و توليد کردن
محصولات جديد، در این بوده است که توليد محصولات جديد بدون استفاده از انرژی نهفته
در خاک قبرستانهای قديمی، امکان پذير نبوده است!". و سؤال اين است که: "
چرا امکان پذير نبوده است؟!". و آنوقت، قطعه ديگر پازل، جواب می دهد که :
" چون، توليد محصولات جديد، بهانه ای بوده است برای استفاده از انرژی نهفته
در خاک قبرستان های قديمی". و باز، سؤال جديد که: " آيا هدف از استفاده
از انرژی موجود در خاک قبرستان های قديمی، انتقال آرزوهای برآورده نشده ی انسان
های قديمی، به کالبد انسان های جديد نبوده است و... به همين طريق، قطعات متفاوت و
رنگارنگ پازل نامرئی شان می آيد و ذهن بيننده و شنونده وحشت زده و هراسان را به
بازی می گيرد تا با طرح پاسخ ها و پرسش هائی که به هيچوجه من الوجوه، ما به ازای
خارجی ندارند، اين شائبه را در ذهن ايجادکنند که شرکتی بنام جولاشکا، در صدد است
که با به راه انداختن جنگ های منطقه ای، جهانی مرده و قديمی را، از دل جهان جديد
بزاياند و... در آينده، جايگزين جهان جديد کند! چرا و با چه هدفی؟! کدام قديم؟!
کدام جديد؟! مرز جديد و قديم در کجا است؟! آيا من که اکنون دارم با شما سخن می
گويم، جديد هستم يا قديم؟! خود شماها که اکنون داريد به سخنان من گوش می کنيد،
چه؟! آيا قديم هستيد يا جديد؟! آيا چشم ها و گوش های شما که دارند مرا می بينند و
می شنوند، جديد هستند يا قديم؟! اکسيژنی که ما، هم اکنون داريم وارد ريه هامان می
کنيم، اکسيژنی جديد است يا قديم؟! آيا اگر تصميم بگيريم که بخش های قديم و جديد
وجودمان را ازهمديگرجدا کنيم.....
داستان ادامه دارد.......
.........................................................
توضیح:
الف :
برای اطلاع بیشتر در مورد " چلوکبابی
علی يوف" و " علی کونچونتانگ" و "علی مسيو" و
" علی اوکی و... می توانید به داستان بلند " همه علی های ما" که از
همین قلم در آرشیو سایت موجود است مراجعه کنید.
ب:
برای اطلاع بيشتر در مورد
"جولاشگا"، می توانيد به مطلب " شرکت جولاشگا و آوارگان
خوابگرد" که – از همين قلم -، در آرشيو سايت موجود است، مراجعه کنيد.
ج:
مطلب " شرکت جولاشگا و آوارگان خوابگرد"، مؤخره ی ای است بر رمان "
آوارگان خوابگرد".
د– رمان " آوارگان خوابگرد"، - از همين قلم - ، حدود بیست و پنج سال پیش، يعنی در سال 2000 ميلادی، در خارج از کشور، به همت " انتشارات خاوران. پاريس". منتشر شده است.