تق ......تق......تق.....تق........
( بفرمائيد تو).
( سلام و عليکم).
( سلام. صبح عالی بخير!.....بفرمائيد.....بفرمائيد...... اين .....نامه.... را.... امضاء می کنم و......و می آيم خدمتتان....خب!........اينهم.... امضاء شد و.....بسيارخوب..... خيلی خوش آمديد. حالتان چطور است؟
( شکر، الحمد ولاالله، بد نيستيم).
( دهان روزه، چرا سر پا ايستاده ايد؟! خواهش می کنم بفرمائيد. بفرمائيد بنشينيد........ خيلی خوش آمديد. بعله.... بعله..... می بينيد! کار! کار! کار! تمامی ندارد اين کار! اين روزها، هرچند هم که آدم، حسن نيت داشته باشد و بخواهد که گرهی از کار مردم بگشايد، بازهم آخرش، معلوم می شود که آنطور که شايد و بايد، نتوانسته است کاری انجام بدهد! هی شعار می دهند که خواستن، توانستن است! به نظر شما، واقعا، خواستن، توانستن است؟!).
( البته، بستگی به....).
( خب، البته، بلا نسبت شما، هميشه، آدم هائی هم پيدا می شوند که چوب لای چرخ انقلاب بگذارند و هی بگويند که ما، اين را می خواهيم يا آن را می خواهيم! خب، حتما، برای اين مخالفت خوانی های خودشان هم دليلی دارند! منظورم به شما نيست. نخير. گله و شکايتی هم در کار نيست. نخير. اصلا و ابدا. هی شعار می دهند که خواستن، توانستن است! درست است. ما هم مخالفتی با اين نداريم که هرکسی به هرچی که دلش می خواهد و آرزويش را دارد، برسد! ولی، خواستن داريم تا خواستن! متوجه منظور من که هستيد؟!).
( بلی. بلی).
( البته ممکن است که با نظر من، مخالف باشيد!).
(خير. خير).
( ايرادی هم ندارد البته. نخير، اصلا ايرادی ندارد. می بخشيد. شايد که اين حرف ها، چندان ربطی هم به مشکل شما نداشته باشد و شايد هم داشته باشد. کسی چه می داند! ها؟!).
( والله غرض از مزاحمت...).
( ولی به هر صورت، شماهم، آدمی هستيد. شما هم، انقلاب کرده ايد و الان هم داريد در يک جامعه ی انقلابی زندگی می کنيد. درست است؟).
(بلی. بلی. کاملن صحيح می فرمائيد).
( اگر به طور مثال، از همين خود شما بپرسم که تا به حال، همه ی خواسته هائی را که از انقلاب داشته ايد، برآورده شده است، به طور قطع، جوابتان منفی است. درست است؟).
( البته، هر خواسته ای....).
( اگر غير اين باشد، غير واقعی است. ممکن است، بعضی ها بگويند که به طور مثال، همين خود شما، در مورد انقلاب، حسن نيت نداشته ايد و...).
( عرض کردم که غرض از مزاحمت، همين مسئله ای است که.....).
(و شايد هم داشته ايد و هنوز هم داريد. ولی بازهم با همه ی آن حسن نيت ها، موفق نشده ايد که به خواسته هايتان جامه عمل بپوشانيد. درست است؟).
( البته، هر خواسته ای که انسان...).
(حالا، اين اشکال در خود شما بوده است و يا در نوع خواسته ای که داشته ايد، واردش نمی شوم و دهان روزه، سرتان را به درد نمی آورم. اما، اين را مطمئن هستم که اگر خواسته ای مربوط به خود آدم باشد، خب، يک جوری می شود ترتيبش را داد و با آن کنار آمد. البته، در مورد شما، هنوز چه جورش را نمی دانم. چون چه جوری اش، برمی گردد به خود آن آدم؛ بر می گردد به دسته و گروه و سازمان و حزبی که آن آدم به آنجا وصل است. البته، قطعا، شما به جائی وصل نيستيد! هستيد؟!).
(خير، خير).
( باشيد هم به خودتان مربوط است. بعله. ربطی به ما ندارد. ولی در هر صورت، اگر مشکلتان، خصوصی بود، خب همانطور که عرض کردم، می شد با آن، يک جوری کنار آمد، ولی متاسفانه، اينطور نيست. فکر نکنيد که من، شما را درک نمی کنم. نخير! من، شما را، خيلی خوب هم درک می کنم و از صميم قلب هم، احساس همدردی کردن شما را با ديگران می فهمم و با شما هم احساس همدردی می کنم! ولی، چاره چيست؟! در اين مورد، ازانقلاب هم که بگذريم، پای اسلام در ميان است. موضوع شخص شما وو بنده وو ايکس و ايگرگ و اينجور چيزها، در ميان نيست. نخير! نخير! موضوع، موضوع اسلام است. بلی. اسلام! اسلام! هزاری هم که مقاومت کنيم و از خودمان، استقامت نشان بدهيم، بازهم کاری از پيش نمی بريم. چرا؟! چون، اسلام، قوی تر از ما است ! اصلا، اينطور خدمتتان عرض کنم که ما، بدون اجازه ی اسلام، حتی حق نداريم که آب بخوريم تا چه رسد به آنجور چيزها و کارهائی که خدا را شکر، تا به حال، توی پرونده ی شما، وارد نشده است و اميد واريم که وارد هم نشود! متوجه منظورم که هستيد؟!).
( بلی، بلی. متوجه هستم).
( بلی. درست است که مسئله ی شما، از جنس اينجور چيزها نيست، ولی به هرحال، مسئله داريد که کارتان به اينجا کشيده شده است! اين اصل مطلب است و بقيه اش، حرف مفت است! معذرت می خواهم که مجبور هستم اينطور با شما حرف بزنم. می خواهم لب لباب قضيه را خدمتتان عرض کنم که آزادی ای در کار نيست! حقوق بشر و مشری در کار نيست! اصل اين است که ما، آزاد نيستيم که هرجور دلمان می خواهد فکر کنيم و حرف بزنيم و خدای نخواسته، آن فکرها و حرف ها را به مرحله ی عمل در آوريم! يعنی می خواهم عرض کنم خدمتتان که بشر و مشر به جای خود، حتا بنده که اينجا در رو به روی شما ايستاده ام، غلط می کنم که با شما، جور ديگری به غير از آنچه اسلام دستورش را داده است، حرف بزنم! شما هم غلط می کنيد که آنطور حرف بزنيد که می زده ايد! اصلا، شمائی وجود نداريد. منی وجود ندارم. انقلابی، وجود ندارد. ايرانی وجود ندارد. آزادی ای وجود ندارد. نخير! آنچه وجود دارد، اسلام است و اسلام است! بنده را هم که می بينيد، خود خودم که نيستم. نخير! غلط می کنم که خود خودم باشم. شماهم غلط می کنيد که خود خودتان باشيد. شما و من و ديگران، همه مان، مجری دستورات اسلام هستيم. خب! سرمان را بايد پائين بيندازيم و دستورات را اجرا کنيم. چرا هی چون و چرا می کنيم؟! چرا هی اما و اگر، توی کار می آوريم؟! چرا هی چوب لای چرخ اسلام می گذاريم؟! می بخشيد، اما اگر بهتان برنخورد، بايد بگويم که غلط می کنيد! گه می خوريد! جاکش! زن...... مادر...... خواهر.....).
( آخ خخخخخخخ).
(لااله الاالله!..... بر شيطان لعنت!......... آخه..... چرا.... باعث عصبانيت ما می شويد که از کوره در برويم و توی اين ماه پر از برکت و رحمت، با دهان روزه ..... لااله الاالله.... بر شيطان لعنت...... می بخشيد که کمی عصبانی شديم ها! قصدمان آن بود که بزنيم توی گوشتان، اما متاسفانه، مثل اينکه زديم به دماغتان!..... بر شيطان لعنت!).
(مهم نيست. خواهش می کنم با دهان روزه، خودتان را ناراحت نکنيد).
( برداريد...چندتا کلينکس برداريد و بگيريد جلوی دماغتان. چيز مهمی نيست. اگر کمی سرتان را بالا بگيريد، خونش بند می آيد. برای روزه تان هم نگران نباشيد. اگر احتمالا ، خون وارد دهانتان شد و آن را، بی اراده، پائين داديد، باعث باطل شدن روزه تان نمی شود. لااله الاالله!..... بر شيطان لعنتت!.......).
( ديگه فرمايشی نداريد؟).
( نخير، ديگه عرضی ندارم. می توانيد تشريف ببريد. فقط مواظب باشيد که خونتان روی زمين نريزد. در ضمن، اگر کسی هم توی راهرو پرسيد، بفرمائيد که ناگهان، خون دماغ شده ايد).
( چشم).
( لااله الاالله!.... استغفرالله..... بر شيطان لعنت!).
قيژژژژژژژژژژژژژژژژژژژژژ..... تق.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر